«ارکستر ملی» و «ارکستر سمفونیک»؟
به بهانهی خردهپروندهی مجلهی «تجربه» دربارهی این دو ارکستر
چند روز قبل نظرسنجیای را در صفحهی اینستاگرام شخصیام مطرح کردم مبنی بر این که اگر قائل به انحلال یکی از دو ارکستر سمفونیک و ملی باشید کدام را انتخاب میکنید؟
لحن سؤال را هم به این دلیل به صورت سلبی انتخاب کردم که مخاطب این نظرسنجی به آن تمرکز کند و به فوائدِ بود و کمبودهای ناشی از نبودِ دیگری فکر کند.
قابل پیشبینی هم بود که جوابها چنان کم و معدود و البته پراکنده باشند که نتیجهگیری خاصی از آن نتوان گرفت.
اما خاستگاه ایدهی این نظرسنجی خردهپروندهای بود که مجلهی تجربه در شمارهی اخیر خود (شمارهی 64) دربارهی این موارد و ذیل عنوان سمفونیزدگی منتشر کرده است.
این پرونده دو بخش دارد که خواندن هر دوی آنها بسیار مفید و ثمربخش است:
بخش اول مقالهی به نسبت مفصلی به قلم دکتر پویا سرایی است که در آن به آسیبشناسی مبحث سمفونینویسی در ایران پرداختهاند و طی آن برخی توهمات جامعهی ایرانی در مورد این واژه را واکاوی کردهاند. نوشتهی این نویسنده به گمان من دارای انسجام قابل قبول با متدلوژیای مشخص است که خواندن آن برای خود من بسیار مفید بود؛ اما مشکل بزرگ آن، همان مشکل بیشتر نوشتههای اینچنینی در آسیبشناسی یک مسئله است؛ و آن بیبهرهگی یا کمبهرهگی از کار پژوهش است که دست کم میتوانست در قالب آمار در متن نمود اولیه پیدا کند.
چنانچه نقصان این نوشته هم نداشتن هیچ شاهدی برای اثبات آن ادعایی است که متن در پی آسیبشناسی آن است. اینکه در سالهای اخیر سمفونینویسی رایج شده است؛ و چه خوب که اگر این ادعا بر مبنای آمار مقایسهای بین چند دههی اخیر اثبات میشد.
بخش دوم این پرونده هم گفتگویی ست که با مجید کیایی (استاد سنتورنوازی) است که اینجا ضمن ابراز علاقه به آثار کلاسیک غربی، از ضرورت وجود ارکستر ملی در مقابل ارکستر سمفونیک دفاع جانانهای کرده است.
اما مسئله این نیست و به گمان من اینها فرع بر قضیه است. نزاع میان موسیقی اینجایی و آنجایی از همان اوایل قرن اخیر میان متولیان رسمی مملکت شعله داشته که اولین نشانههای آن در اختلافنظر میان مینباشیان و کلنل علینقی وزیری در سیستم آموزش هنرستان عالی موسیقی عیان شد. اتفاقی که به دستهکشیهای فرهنگی هم کشیده شد و به عبارتی اولین اعتصابات دانشجویی هم بر سر همین مورد شکل گرفت. (اسفندیار منفردزاده اصطلاح بسیار جالب و موجزی دربارهی اختلاف میان این دو جریان دارد؛ دعوای بین ویلن و کمانچه)
به گمان من مسئلهی مهم، بود و نبود هردوی ارکسترها یا حذف یکی در مقابل دیگری نیست.
مسئله اصلی آنجاست که در توهمی کامل، تصور کنیم داشتن یک ارکستر مرتب و منظم که قطعاتی را در طول هفته تمرین میکند و دو روز در هفته هم اجرا میکند و برنامهی سال بعدش از اکنون آماده و مشخص است یعنی برخورداری از فرهنگ موسیقایی.
در حالی که ارکسترهای اینچنینی که با بودجهی عمومی اداره میشوند صرفاً مظهر و رأس هرم فرهنگ موسیقایی یک جامعه است؛ یعنی بر قاعدهای سوار است که ذیل آن باور به موسیقی و گفتگو و بدهبستان میان خردهجریانهای موسیقیایی و گونههای مختلف آن جریان دارد.
در این فرهنگ، ساخت و انتشار و اجرای موسیقی و ترانه احتیاج به مجوز ندارد و کسی به خود، اجازهی خط زدن ایدهی دیگری را نمیدهد. هیچ شورایِ قبل از اجرایی وجود ندارد و برعکس، همهی ساز و کارها در دفاع از حقوق مادی و معنوی آفرینشگری بنا شده که در هر سطحی از خلاقیت و با هر میزان بهرهمندی از مخاطب، اثری را ارائه کرده است.
حال در فرهنگ موسیقایی ما که کل این روند عکس روند منطقی آن است و هیچ دفاعی از هیچ حقوقی صورت نمیگیرد و برعکس، همهی امکانات در دست جمع ناظران و مبصران است و از همه مهمتر صدای نیمی از جامعه حرام محسوب میشود و اجرای موسیقی هم بگیر و نگیر دارد، رگ گردنی شدن برای بود یا نبودِ این دو ارکستر هم بیشتر به سر در لاک فروبردن شباهت دارد.