نازنین! هدیهای برای تو که هر روزت جمعه است.
برای میلاد شهیار قنبری
چند هفتهی پیش که به همراه علی بختیاری در فیلمخانهی ملی و به لطف سرکار خانم طاهری به دیدن نسخهی کامل و بیخدشهی خداحافظ رفیق نشسته بودیم و هر لحظه از دیدن آن همه تفاوت و نوکاری هیجانزده بودیم، کیفیت آرایش و چیدمان اتاق پروانه (وجستا) چشممان را گرفت. پوستر بیتلز و کتابخانهی کنار تخت و چند پوستر فیلم که علی آگراندیسمان شناخت.
ناگهان از ذهنم گذشت که این باید اتاق شهیار قنبری باشد.
امیر نادری از نزدیکیاش با شهیار قنبری به من گفته بود و اینکه دورهای را در منزل او سر کرده و او را هزارساله که میشناسم و…!
نمایی از آن فصل را از روی مُنیتور عکس گرفتم و خدمت شهیار قنبری فرستادم که «چنین حدس زدهام که اتاق شماست» و چند ساعت بعد پیام آمد با صدای مشعوف که «خانهی من در خیابان سزاوار است.» و جزییاتی بیشتر از آن منزل و اتفاقات و …
اما امروز – که سال گشت میلاد ایشان است – مهم هم رسانی این یافته نیست. مهمتر مرور و یادآوری و درک دوبارهی آن سویهی زندگی ایشان است که به من ِ پیگیر جهان هنری– و از پی آن؛ شخصیِ- ایشان امکان چنین حدس درستی را میدهد.
اینکه یک هنرمند چنان منسجم و مداوم زیست هنرمندانهاش را پیگیری کرده که میشود جزییات محل نفس کشیدنش را هم تصور کرد؛ یعنی شعر او بیش از هر چیز برآمده از زندگی و مراقبتهای او از خود است. اینکه مدام خود را در معرض هنر و اتفاق و خوشآیندهای هنریاش نگاه داشته. زیست او دستمایهی آفریدههایش میشود و آفریدههایش گزارشی از زیست او. از درون این تجربیات وارسته است که سفرنامه قد میکشد. اینکه قهوههای روزمرهی خیابان سن میشل و شعر شناختهشدهی سبز لورکا در سرودهی او به رستاخیز میرسند و این بار به عنوان شعر متولد میشوند از همین زندگی میآید. همان عنصر گمشده در زیست بسیارانی از اهالی شریک شده در عنوان هنر. مرور کنیم که زیست چند نفر از اهالی گرهخورده به عرصههای هنری، هنرمندانه است؟ به قول مسعود کیمیایی: «زیست هنرمندانه سختتر از کار در هنر است»
به همین دلیل است که در مورد بیشتر ترانههایی که با صدای خود او اجرا شده، حتی در صورت اجرای آنها با صدای موجهترین و بهترین خواننده هم نه تنها به جایگاه هنریای که هماکنون دارند، نمیرسیدند، بلکه چه بسا که سقوط هم میکردند. اجرای بندهایی چون جان لنون در باران و شعر سبز لورکا و… از قلم هر کلامپردازی و یا با صدای هر خوانندهای، آن را به سمت فیک بودن و در نتیجه سقوط جهان اثر میبَرد.
در گفت و گویی با ایشان۱ وقتی همین برداشت را مطرح کردم، پاسخ دادند که: «بیهیچ تعارفی، تنها کار یک هنرمند، باید این باشد که دنبال سلیقهی مردم راه نیفتد. باید باور کند که پرچمدار است و باید بداند که کجا میرود. بعد از آن است که مردمِ صاحب گوش و هوش، همراه او خواهند شد…»
و من گفتم: «یعنی یک کار انقلابی و حتی چریکی؟»
که پاسخ دادند: «یک عصیان مداوم! این یک انتخاب است. یک آرتیست شریف که هنر را پیش میبرد، در حالی که بسیاری در حال ارضای سلیقهی عوام هستند.»
میلاد این هنرمند مداوم را به ما و جهان تبریک میگویم. پیشتر دربارهی ایشان نوشته بودم که: «او هنرمند تماموقتی است که جدا از کیفیت آثارش، بخش بزرگی از جایگاه بیبدیلش را در این عرصه، وامدار ِ جدیت در کارش است. تمامقد و تماموقت در مقابل ناهنجاریهای این عرصه ایستاده و از همه مهمتر اینکه هیچگاه از جایگاه یک هنرمند به نفع یک کارورز استعفا نداده است.»
و حالا اضافه میکنم که: «بیگمان بخشی از گیومههای آبرومند شخصیت ما مدیون ایشان است.»
پانویس:
۱- گاهنامهی «آنگاه»؛ شمارهی ۸ (کرانههای عامهپسندی) ویژهی «عامهپسندی»، گفت و گوی حسین عصاران و شهیار قنبری