… عمر جاودانی این است.
به یاد فریدون شهبازیان

در روزهای غمانگیز درگذشت فریدون شهبازیان و در میانِ بزرگداشتهای آیینیِ کمبهرهی پس از آن، تصویری که از یادآوریهای نوشتاری و گفتاری و دیداریِ دیگران از ایشان پیش چشم قرار گرفت، متفاوتتر از آنی بود که دربارهی دیگر اهالی موسیقی تجربه شده بود. چنانچه بیش از آفریدههای فریدون شهبازیان، اینبار از یاریرسانی و مهربانیهایش در شکلگیری ایدهها و اجرای ساختههای دیگران یاد شد و از راهنمایی و مراقبتهایش از روند ضبط و عرضه. همچنان که راهگشاییهایش از عرصههای تازه برای بروز و ظهور ایدهها و خوشآیندها و سلایق هنری همکارانش بسیار به میان آمد.
نقشی همچون یک ویراستارِ هنربان که از پیِ اعتماد و توافق بر سر جایگاه بلندپایهاش نسبت به متن، کار دیگران را میپاید و بیهیچ جلوهگری و چشمداشتی در شراکت عنوان، آن را پالایش و آرایش میکند تا با بهسامانشدگیِ دوبارهی متن، آنچه پیش روی مخاطب قرار میگیرد، به شکلِ آنچه که شایستهی آن است، نزدیکتر باشد؛ هم از عبارت آشنای «به اهتمام فریدون شهبازیان» و درک والای او از ضرورت حضور و جریان «ترانه» در متن زندگی اجتماعی انسان شهری و تلاش او در پاگیری ترانهی موسوم به «پاپ» یاد شد و هم اعتماد و پشتوانگی او بر ضبط کارهای اساتید برآمده از خوانش پیشارادیویی از موسیقی ایرانی که به ضرورت تکتازی در موسیقی پس از انقلاب عرصهی کار خود را به بازار بخش خصوصی کشانده بودند. همچنان که در میان این بازخوانیهای تاریخی جایگاه ویژهی او در مقام یگانه ویراستار و ناظر مجموعه برنامههای «گلهای تازه» و مسئولیتپذیری در کار ضبط و نظارت و تدوین بیش از ۲۰۰ عنوان از آن برنامه، نیز پیش روی قرار گرفت.
مجموعهی این یادگزاریها در بازبینی گاهشمارانه چنین مینمایاند که از همان دمادمِ شروع به کارِ شهبازیان در مقام مدیریت هنری و اجرایی برنامهی «گلهای تازه» (از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷) تا انتهای عمرش در زمستان ۱۴۰۳، سویهی پُرسویی از کارنامهی او، نه به سیاق معمول اهالی شوراهای نظارتی، در جهت حذف و خراش بر ایدهها و بارآوردههای دیگر کارورزان هنر، بلکه در همیاری و دستیاری به آنها، و به خواست تراش و پرداخت آفریدههایشان برای درخشش بیشتر گذشته است.
در متن همین بازخوانی تاریخی، حضور شهبازیان در این جایگاهِ معتبر و پرفایده آنجایی پرمعنا میشود که بدانیم اولین ساختههای در گوشرس او هم به همین دوران بازمیگردد. باگذر از نزدیک به یک دهه آموزش نوازندگی و اجرا در ارکستر «گلها» و حضور در ارکستر روحالله خالقی و تحصیل در دانشکدهی هنرهای زیبا، یکی از کارهای نخستینِ او همان برنامهی شناخته شدهی «گلهای رنگارنگ ۵۵۶» و ترانهی «آوای تنهایی» (کلام پرداز: تورج نگهبان، خواننده: الهه، آوازخوان: گلپا) و سپس ترانهی «قصهی شهر سکوت» (کلامپرداز: اردلان سرفراز، خواننده: عارف، اجرا: ارکستر جوانان رادیو) است که در زمستان ۱۳۴۹ از رادیو پخش شده است.
و پس از آن:
از میانهی سال ۱۳۵۱؛ همکاری با احمدرضا احمدی و «کانون پرورش فکری و کودکان و نوجوانان» در ساخت موسیقی برای مجموعهی «صدای شاعر» (حافظ، سعدی، مولانا، رودکی و اخوانثالث) و نمایش باروری ذهنی از ذخیرهی آهنگین و توانایی ساخت تمها و ملودیهای متنوع، و مهارت مسحورکننده در فرمدهی به هرکدام از این تمها در زمانهای کوتاه بین قطعات شعرخوانی،
انتهای سال ۱۳۵۲؛ آفرینش «گلهای تازهی ۷۷» (جام تهی – پر کن پیاله را)،
سال ۱۳۵۳؛ تنظیم موسیقی ترانههای محلی برای کُر و صدای پری زنگنه و ساخت آهنگ ترانهی «از تو تنها شدم» (ترانهی معروف به «گل گلدون من»)
۱۳۵۵؛ ساخت موسیقی برای مجموعهی «خیام»،
سال ۱۳۵۶؛ آغاز به کار در عرصهی موسیقی فیلم با دو فیلم کوتاه «اسب» و «سکه» و…
این در هم تنیدگیِ جایگاهِ ویراستاری و آفرینشگریِ فریدون شهبازیان در سالهای پس از انقلاب نیز ادامه یافت؛ از حضور طولانی در شوراهای موسیقی رادیو و تلویزیون و نظارت و ویرایش و تصحیح آفرینشهای دیگر هنرورزان – که عبارت آشنای «به اهتمام فریدون شهبازیان» نمایهای از آن است – تا ساخت موسیقی برای صدای احمد شاملو و دهها موسیقی متن فیلم و سریال و ترانه و آفرینش مجموعههای شنیداری و…
با چنین پیشزمینهای همین ردگیری گاهشمارانه در کارنامهی او چنان مینماید که فریدون شهبازیان از همان آغاز راهِ معرفی شدن بهعنوان آهنگساز و تجربهورزی در ساخت آهنگ، واجد همان جایگاه بااعتبار و فرادستانه در مدیریت هنری نیز بوده است. مدیریتی که فراتر از عنوان فرومایهشدهی کنونیاش، میبایست کانون تراکم «درک شکل والای هر تولید و آفرینش» و «توانایی در انتقال آن به آفرینشگران و مجریان و راهنمایی برای انجام آن» باشد. جایگاهی که فراتر از درک شایستهی شهبازیان از مفهوم «فرم»، نموداری از دانایی و توانایی هنری، و نمایشی از شخصیت اجتماعی او نیز به شمار میآید.
ازاینروی فریدون شهبازیان را میتوان نمونهای کمتا و معتبر برای انجام یک مطالعهی فرهنگی در جایگاه والا و فراموششدهی «هنرمند» دانست که در متن دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی، ضمن حفظ شأن و خوشآیندهای هنری، ساخت و پرداخت و ارائهی متناسب آن را هم بخشی از مسئولیت اجتماعی خود میشمارد.
اتفاقی بدیع در فرهنگ موسیقایی ایران که به شکل معمول عنوان نامدارانش یا بر اساس جایگاه سنی و یا همنشینی با اساتید به دست میآید و یا از مدرک دانشگاهی، و معیارهای ارزیابی آفرینش و آفرینگرانش هم بسته به منوالهای اجتماعی و سیاسی مدام دچار دگردیسی شده است؛ گاهی در مقام والای ممتازِ «هنرمند مردمی» و استاد و موسیقیدان، و هنگامی هم در پردههای تو در تویی از «سؤال و گلایه و تردیدِ» برآمده از «همکاری با قدرت» و «بیسوادِ ملودیساز» و چه بسا «خائن».
در این پهنهی پرسوءتفاهم و بهرغم دههها حضور شهبازیان در شوراهای دولتی، همین احترام عمومی به یاد او را میتوان نشانهای از جایگاه معتبر او در نظر گرفت؛ نامی که در لحظهی ورود به دادگاه تاریخ، نه تنها کسی چیزی از قلم قرمز او به یاد نیاورد، بلکه یاد و خاطرهی راهگشایی و راهنمایی و همراهیهایش در امکان بروز و ظهور و عرضهی بهتر خوشآیند هنری دیگری، یادآور چهرهی زیبایش میشد.
این نوشتهی کوتاهِ در بندِ محدودیت «تعداد کلمه»، اگر توانسته باشد همین وجه ممتاز فریدون شهبازیان را پیشِ روی مخاطب گذارده باشد، بیراه نبوده است. چرا که بیشتر از آن، بیشک، کار به زمینماندهایست از جنس پژوهش و کنجکاوی در شناسنامه و کارنامهی هنری فریدون شهبازیان و انتخابهای هنری و مدیریتیاش، در فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی دوران معاصر.