در جست‌وجوی هویت گمشده

گفت‌وگو با حسین عصاران نویسنده‌ی کتاب «شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده »
ماه‌نامه‌ی «اندیشه‌ی پویا»
مرداد ۱۴۰‍۱
گفت‌وگو کنندگان: سینا خزی مانی رضایی

 

در تمام این دو سه سال گذشته، می‌دانستم که حسین عصاران دارد کار پژوهشی­ بر کارنامه‌­ی هنری اسفندیار منفردزاده انجام می­‌دهد. ذهن منسجمِ حسین و پیوندی که نام منفردزاده با نام مسعود کیمیایی دارد، هیجان مرا برای خواندنِ کتابش، پروازهای دوردست‌تری می‌داد. بالاخره کتاب چاپ شد و نشستی هم در شهر خودمان، مشهد، برایش ترتیب دادیم. از شبی که دفتر نخست شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده روی میز کارم قرار گرفت با خود لج کردم که دیرتر بخوانمش، یعنی تأخیر انداختن در لذّت، به قصد فزونی‌اش، یعنی تعلیق در لذّت و هیجان خواندن کتابی خواندنی. آخر نیز خواندن کتاب تمام شد و عصاران به توقع من پاسخ درخوری داد.
دوست پژوهشگرم دکتر سعید نوری می‌گوید: تاریخ هنر معاصر هنوز نوشته نشده است، ما باید بنویسیم. گمانم درست می‌گوید، یا هنوز نوشته‌نشده یا اگر پاره‌ای نوشته‌شده، در بسیاری اوقات سوگیرانه و غلط نوشته شده و دیگران نیز بناهاشان را بر ویرانه­‌ی همان اغلاط ساخته‌اند. در حوزه‌­ی موسیقی، سلوک فرهنگی حسین عصاران در سه کتاب باران عشق و واروژان و حالا شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده اتفاقی است در راستای برآورده شدنِ حرفِ آن دوستِ پژوهشگرمان. نور تاباندن بر زندگی هنری اسفندیار منفردزاده، زدودن گرد وغبار از گوشه­‌ای از قامتِ هنر نوی ایران‌زمین است.

بیش باد! این گفتگو را با دوستم مانی رضایی در یک عصر گرمِ تیرماه با عصاران انجام داده‌ایم.

سینا خزیمه 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سینا خزیمه:
فکر و ایده­‌ی کتاب اسفندیار منفردزاده از کجا آمد؟

حسین عصاران:
این دست‌کارها، یا بهتر بگویم این دست کوشش‌ها، از جنسِ ایده و فکر ناگهانی نیست که بتوان سرآغازی برای آن پیدا کرد. به واسطه‌­ی علاقه‌ای که به منفردزاده داشته‌ام، همیشه دنبال این بوده­‌ام که کارنامه و زندگی‌اش را بیشتر، دقیق‌تر و چه‌بسا عمیق‌تر بشناسم و درک کنم. این پیگیری‌ها هم معمولاً از کنجکاوی در پیشینه و جزییات کارنامه‌ی هنری آغاز می‌شود و رفته‌رفته با گسترش علاقه به کارها، به جزییات زندگی و ارزیابی ایده‌ها و عقاید، و در نهایت، به تلاش برای درک آن چیزی می‌رسد که من به آن فردیت هنرمند می‌گویم. البته علاقه به جهان آفرینش‌گرانِ ترانه و موسیقی، محدود و منحصر به منفردزاده نبوده، اما در ذهن من او سرآمد همه‌ی آنان بوده است. در این انتخاب‌ها به‌موازات این علاقه‌مندی، خودِ دغدغه‌ی پیگیری و واکاوی تاریخ موسیقی و ترانه هم مؤثر بوده. طبیعی است که بالاخره در نقطه‌ای، آن علاقه‌ی مداوم به این دغدغه پیوند بخورد. همان پیوندی که از نوشتن مقاله و مطلب و چند کوشش در شبکه‌های اجتماعی آغاز شد و بعد از مدتی به تألیف کتاب‌های باران عشق و واروژان منجر شد.

 

مانی رضایی:
بین کتاب ناصر چشم آذر (باران عشق) و کتاب واروژان و همین شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده، بسته به علاقه‌­ی خودت، کدام یک برایت اولویت بود و دوست داشتی آن یکی اول از همه به سرانجام برسد؟

حسین عصاران:
واقعاً این گونه کوشش‌های فردی که از هیچ پشتوانه و حمایت و اتاق فکر و کار گروهی برخوردار نیستند و تنها از علاقه و عشق و زدن از اوقات استراحتِ بعد از ده ساعت کار روزانه، نیرو می‌گیرند، به مرحله‌ی اولویت‌بندی و برنامه‌ی زمان‌بندی نمی‌رسند. بیشتر این‌چنین است که چشم باز می‌کنی و می‌بینی که سه سال از زندگی‌ات را گذاشته‌ای برای تدوین همه‌ی آن چیزهایی که درباره‌ی یک هنرمند می‌دانی و یافته‌ای! هیچ‌گاه هم دلیل منطقی و مشخصی برای این کار پیدا نمی‌کنی؛ برای درآمد؟ برای عنوان؟ برای جایگاه؟ واقعاً چه چیزی جز علاقه و کشش درونی می‌تواند این قبیل کارها را پیش ببرد.
به عنوان یک نمونه تا آخرین لحظه هم معلوم نبود که بشود کتابی درباره‌ی منفردزاده در ایران منتشر کرد. وقتی این مسأله‌ی ساده و اولیه این‌چنین نامعلوم است، چه جای اولویت‌بندی؟ اما همان‌طور که در مقدمه‌ی خود این کتاب هم گفته‌ام در تمام این سال‌ها که در ارتباط نزدیک با منفردزاده بوده‌ام، مدام صحبت این بود که دیگرانی دارند روی زندگی ایشان کار می‌کنند. من هم که بلافاصله بعد از کتاب باران عشق، سراغ کتاب واروژان رفته بودم. ایده‌ام این بود که بعد از انتشار یکی از این کتاب‌ها درباره‌ی منفردزاده، با بهره‌گیری از آن، خودم یک کتاب دیگر را به سلیقه‌ی خودم آغاز کنم و از همه‌ی دستمایه‌هایی که گردآوری کرده‌ام – از مطالب مطبوعات گرفته تا مجموعه گفت‌وگوهایی که با ایشان داشته‌ام- کتابی را مطابق تحلیل‌ها و نظریات خودم به سرانجام برسانم. اما خوشبختانه کار به آنجا نرسید و  به‌واسطه‌ی کیفیت کارهای قبلی‌ام، خود آقای منفردزاده و دوستان لطف کردند و همه‌ی کار را به من سپردند؛ که شرح چگونگی انجامش را در مقدمه‌ی کتاب شرح داده‌ام.

سینا خزیمه:
در جلد کتاب عناوین چنین آمده شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده (دفتر نخست) به کوشش حسین عصاران و بعد اضافه شده که: با بهره‌گیری از گفت‌وگوهای منفردزاده با ناصر زراعتی، هانی ظهیری و حسین عصاران. سهم هانی ظهیری و ناصر زراعتی در این کتاب چه بوده است؟

حسین عصاران:
سهم این دو بزرگوار در همان گفت‌وگوهایی است که خودشان با ایده‌ی شکل‌دهی مجموعه‌ای در شناخت منفردزاده، جداگانه و در زمان‌های متفاوت از هم، با ایشان داشته‌اند. آقای ناصر زراعتی یک گفتگوی بلند تصویری با منفردزاده انجام داده بود. ایشان با مهر و اعتمادی که داشتند این مجموعه را حدود ده سال پیش به من سپردند تا روزی از آن استفاده کنم. هانی ظهیری هم گفتگوهایی مفصلی با آقای منفردزاده انجام داده بود. گفتگوهایی مناسب که البته تا تدوین و انتشار در قالب کتاب کار زیادی داشتند. وقتی کار به من سپرده شد، با وجود خوشحالی بسیار که انجام این کار زودتر از آنچه فکر می‌کردم، ممکن شده است، لازم بود که از همه‌ی این عزیزان درخواست کنم تا اجازه دهند کار به سلیقه­‌ی من به سرانجام برسد. خوشبختانه هم آقای زراعتی، هم آقای ظهیری، موافق این مسأله بودند. حتی چگونگی اعلام سهمشان در این کار را هم به من سپردند که از نظر من این پذیرش، در این جهان پر از بدانگاری، فقط از ذهن بالغ ایشان می‌آید؛ بنابراین دستمایه‌ی نخستین، سه گفت و گویی بود که منفردزاده با آقایان زراعتی و ظهیری و خود من انجام داده بودند. در نتیجه سهم آقایان ظهیری و زراعتی تا همین مقطع بود که همین‌جا از ایشان و لطفشان بار دیگر سپاسگزاری می‌کنم.

سینا خزیمه:
پس همه‌ی فرم مدوّنی که از گفتارِ منفردزاده در کتاب دیده می‌شود، کار توست؟

حسین عصاران:
بله! مسئولیتش با من است. ابتدا پرسش و پاسخ‌های قبلی، از هر سه گفت‌وگو را مرتب کردم. جدا از سؤالات تازه، در بعضی از پاسخ‌های قبلی هم نارسایی‌هایی بود که آن‌ها را با آقای منفردزاده مطرح می‌کردم و پاسخ می‌گرفتم. بعد هم کار بازنویسی و از همه مهم‌تر، تدوین همه‌ی این پاسخ‌ها، در قالب پاراگراف‌های منسجمی درباره‌ی یک موضوع خاص که دیگر از جنس پرسش و پاسخ نبود. همه‌ی این پاراگراف‌های تدوین‌شده هم یک‌به‌یک برای آقای منفردزاده فرستاده می‌شد تا او گفته‌های شفاهی‌اش را بازبینی و مطابق سلیقه و زبان دلخواه خودش بازنویسی کند. این هم از اصرار همیشگی من به بازنویسیِ متن پیاده شده از گفت‌وگوهای شفاهی می‌آید تا این‌چنین ضمن بازبینی، خطاهای معمول در گفته‌های شفاهی تصحیح شوند.

مانی رضایی:
اگر کتاب واروژان را میانبری به شناخت موسیقی نوین ایران بدانیم و ثمرش یک کارنامه در مجلد نخست تازه چاپ‌شده‌ی اسفندیار منفردزاده باشد، این‌طور برمی‌آید که سلسله­‌ی این کتاب‌ها از ناصر چشم‌آذر تا منفردزاده، تو را در مقام یک مورخ تاریخ ترانه نوین قرار داده است که در پی کشف حقیقتی گمشده می‌گردی

حسین عصاران:
البته این سه کتاب به ترانه­‌ی نوین محدود نمی‌شوند. شاید این ذهنیت از بخش‌های مهم کتاب واروژان و یا نوشته‌هایم در فضای مجازی شکل گرفته باشد که تمرکزم را روی ترانه و به ویژه ترانه‌ی نوین گذاشته‌ام؛ اما به عنوان یک نمونه نقض، بخش‌های زیادی از هر سه کتاب به موسیقی فیلم پرداخته است و یا واکاوی دوران پیش از شناخته شدن هرکدام از این هنرمندان! همچنان که همین دفتر نخست «شناسنامه‌ی اسفندیار منفردزاده»، به طور کامل به شناخت دوران پیش از معروفیت او معطوف شده؛ یعنی دوران تلاش و کوشش و پشتکار او برای فرصت‌یابی!
اما درباره‌ی این گفته‌ی شما که کوشش‌های من پیگیر هویتی گمشده است، بله! بی‌شک! در واقع طی این سال‌ها، شناخت و شناساندن این عرصه به کار دوم من بدل شده است. عرصه‌ای که پیوسته مورد توجه عموم ملت بوده، اما تاریخ مدون و مشخص و قابل اتکایی درباره‌ی جزییات و خاستگاه‌ها و کیفیت وابستگی‌هایش به فرهنگ عمومی وجود ندارد. بعید می‌دانم یک زمینه‌ی هنری تا این حد برد اجتماعی داشته باشد، اما در عین حال تا این حد هم ناشناخته مانده باشد. بی‌هیچ تردیدی شایسته بود تا همه‌ی این ارتکاب‌های من، قبل‌تر از این‌ها، در قالب پروژه‌های دانشگاهی تعریف و به سرانجام می‌رسید. هر سال صدها نفر از رشته‌های مختلف موسیقی دانشگاه‌های مختلف فارغ‌التحصیل می‌شوند. تعجب‌آور نیست که تا به حال حتی یک نفر از این‌ها به کنج‌کاوی در زندگی واروژان یا دیگر آفرینش‌گران ترانه‌ی ما فکر نکرده‌اند؟ یک قدم جلوتر برویم؛ چند درصد از اساتید رشته‌های موسیقی ما می‌توانند با رعایت استانداردهای آکادمیکی که خودشان آن را تدریس می‌کنند، یک مقاله دو صفحه‌ای درباره‌ی تحولات ترانه‌ی فارسی بنویسند. یا چند نفر از آهنگسازان و یا نوازندگان ترانه‌ی ما توانایی معرفی ده سرفصل مهم را از تحولات ترانه در همین قرن اخیر دارند؟ کدام کلام‌پرداز چهل سال اخیر درگذشته‌ی ترانه دقیق شده است؟ این‌همه ارگان فرهنگیِ دارای ردیف بودجه، چه کوششی دراین‌باره داشته‌اند؟ بی‌اغراق اگر این عرصه تا این حد، کار بر زمین‌مانده‌ی مهم و اساسی نداشت، نه‌تنها لازم نبود، که چه‌بسا شایسته هم نبود تا من مرتکب این کارها شوم. در یک بستر فرهنگی مناسب، من و امثال من باید مخاطب و مصرف‌کننده‌ی پژوهش‌های عنوان‌داران و حقوق‌بگیران این کار باشیم.
 از این روی بله! یک هویت گمشده، یا بهتر بگویم یک تاریخ ترانه‌ی بی‌توجه مانده‌ی پر از گرد و خاک پیش روی ماست که خوشبختانه با همین دست کوشش‌های فردیِ غیردولتیِ غیردانشگاهی، توسط علاقه‌مندانش روز به روز جلوه‌گرتر می‌شود. با این نگاه هر سه‌ی این کتاب‌ها در وهله‌ی نخست، پاسخ به آن نیازی است که در تمام این سال‌ها درون خود احساس کرده‌ام. نتیجه‌ی کنجکاوی‌هایی خودم است که به نحوی دیگران را هم در نتیجه‌ی آن با خود شریک کرده‌ام.

سینا خزیمه:
ازآنجایی‌که می‌دانم زمانی قصد داشتی پژوهش هنر بخوانی، می‌خواهم در مورد همین کتاب اسفندیار منفردزاده درباره‌ی روش پژوهشت توضیح بدهی؛ آیا این روش پژوهش یک روش آکادمیک و دانشگاهی است یا فقط از ذهن منسجم یک پژوهشگرِ کتاب‌خوانده می‌آید؟

حسین عصاران:
اول از همه باید پرسید آکادمیک به چه معنا؟ پژوهش هنر را هم کنار گذاشتم، چون خروجی‌های این رشته در دسترس است. وقتی به نام اساتید نامدار بهترین دانشگاه ما، نوشته‌ها و کتاب‌ها و گفته‌هایی منتشر می‌شود که به جای برخورداری از پشتوانه‌ی پژوهشی، از خطا و نظریات خودساخته‌ی بی‌مبنا سرشار است، می‌توان انتهای فارغ‌التحصیلی از این رشته را درک کرد. پیشنهاد می‌کنم تنها به عنوان یک نمونه، نظریات این اساتید را درباره‌ی مفهوم عامه‌پسندی، به ویژه آنجا که وارد گستره‌ی موسیقی و ترانه می‌شود، با دید انتقادی بررسی کنید! حتماً غافلگیر خواهید شد.
از کار خود اساتید بگذریم؛ در مرتبه‌ای پایین‌تر شاید لازم باشد روزی هم درباره‌ی پایان‌نامه‌های دانشجویان فارغ‌التحصیل همین رشته‌ی
پژوهش هنر تحقیقی انجام شود که چه بوده و چه نتیجه‌‌ای داشته‌اند؛ بنابراین پاسخ پرسش شما چنین است: کار من به معنایی که اساتید تدریس می‌کنند و به خاطر آن مدرک هم می‌دهند، قطعاً آکادمیک نیست. اما کوشش کرده‌ام تا آن را به خوش‌آیند یک کتاب‌خوان نزدیک کنم.
در واقع شیوه‌ی کار من، بیش از هر چیز دوری از آن رویکردهایی بوده که در مطالعه‌ی برخی از پژوهش‌ها به آن‌ها انتقاد داشته‌ام. به عنوان یک نمونه اکتفا کردن به
تاریخ شفاهی و ماندن در بستر پر سوءتفاهم آن، بدون کمترین کوششی برای صحت‌سنجی و یا دست‌کم مقابله‌ی آن با مستندات و دیگر روایات. همچنان که در سال‌های اخیر به دلیل امکانات رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی، مقوله‌ی تاریخ شفاهی که در شکل مناسبش باید دستمایه‌ی اولیه‌ی کار پژوهش قرار گیرد، خود، به ابرازی برای سهم‌خواهی از اتفاقات گذشته، یا گریزگاهی برای تحریف واقعیت‌های تاریخی بدل شده است.
عموم گفت‌وگوکننده‌های این مراسم هم که بدون کمترین استعداد و دانشی در بحث موردنظر، کار خود را به
شنونده‌ی خوب کلاس تقلیل داده‌اند! مشکل دیگر هم سندپنداری بریده مطبوعات و مجلات گذشته است، بدون توجه به سامانه‌ی بی‌دقت و خطاکار خبرسازی و مطلب‌پردازیِ تاریخ مطبوعات ما که پیش از هر استنادی، راستی‌آزمایی آن‌ها را واجب می‌کند! ‌
روشی که از درون کتاب‌های من بیرون آمده، مدام دنبال
مقابله است تا از رویارویی و سنتز همه‌ی دستمایه‌های شفاهی و مکتوب، تا حد توانایی و امکان، تاریخ را احضار کرده باشد. نتیجه‌ی کار هم بی‌شک قابل نقد است. کار پژوهش با دسترسی به بایگانی‌های نگاتیو یا فایل پی‌دی‌اف مجلات قدیمی و یا میزبانی یک گفت‌وگو در کلاب هاوس و لایو اینستاگرامی به سامان نمی‌رسد. این‌طور بگویم که مطالعه‌ی فرهنگی و پژوهش در آن، تا اطلاع بعدی کار پرزحمتی محسوب می‌شود.

سینا خزیمه:
در مورد مقدمه‌ی آقای کیمیایی، به یاد دارم که یک روز که با هم بودیم آقای کیمیایی با تو تماس گرفتند و قسمتی از نوشته‌شان را خواندند. می‌دانم که برای خیلی‌ها سیاق فارسی‌نویسی کیمیایی غریب است، اما می‌بینم که از این مقدمه خیلی تعریف شده است.

 

حسین عصاران:
این بزرگ‌ترین هدیه‌ای بود که آقای کیمیایی می‌توانستند به من لطف کنند که از این بابت از ایشان بسیار سپاسگزارم. به گمان خودم جایگاه درست برای نام آقای کیمیایی در این کتاب همین «مقدمه» بود. به دو دلیل؛ نخست اینکه از پیش معلوم بود که وقتی بناست آقای کیمیایی در مورد منفردزاده صحبت کند، به‌واسطه‌ی آن امتیاز رفیق‌بازی بی‌نظیری که ایشان از آن بهره‌مند ‌است، گفته‌هایش نه از جنسِ تحلیل واقعیت، بلکه از جنس شعر و احساس خواهد شد. اصلاً نمی‌شود از آقای کیمیایی انتظار داشت که از رفقایش تعریف نکند. مورد بعدی هم شناخت از نثر کم‌نظیر آقای کیمیایی بود که پر از انفجارهای هنرمندانه است. پس مقدمه‌ی آقای کیمیایی می‌توانست دریچه‌ی آشنایی مخاطب با سوژه‌ی اصلی باشد، از زاویه‌ای متفاوت از آنچه متن کتاب به آن می‌نگرد؛ اگر کتاب دنبال پژوهش، بسترشناسی، تاریخ‌نگاری و جزیی‌نگری است، نوشته‌ی آقای کیمیایی همه‌ی سوژه را یک‌باره پیش چشم مخاطب می‌آورد. با وجود این پیش‌زمینه، صادقانه عرض می‌کنم که انتظار چنین نوشته‌ای را نداشتم. هر چند وقتی که پیگیر نوشته می‌شدم، آقای کیمیایی می‌گفتند: «در فکرش هستم»
تا اینکه یک روز تماس گرفتند و دو صفحه‌ی ابتدایی نوشته‌شان را خواندند. گویی یک فیلم سینمایی پیش‌تر دیده‌شده را به نثر شاعرانه نوشته‌اند. بخش دوم هم که در حضور شما خوانده شد. تا اینکه یک روز گفتند:
می‌توانم تا هر وقت که بخواهم نوشتنش را ادامه بدهم، اما فکر کنم تمام شد.

سینا خزیمه:
یادم هست که همان روز هم خودت به آقای کیمیایی گفتی هر جای این مطلب که نقطه بگذارید از نظر من عالی است.

حسین عصاران:
بله! اما با وجود اینکه در نگاه نخست نوشته‌ی آقای کیمیایی متنی در بزرگداشت رفیقش به زبان شاعرانه می‌نماید، اما در نگاه دقیق‌تر، مشخص می‌شود که بر مبنای ساختار اپیزوودیک، این نوشته کلیت زندگی منفردزاده را به ظرافت از پیش چشم گذرانده است. گویی یک فیلم را با دور تند شاهد هستیم…

سینا خزیمه:
اصلاً، من فکر می‌کنم گذری بر زندگی یک نسل از هنرمندان است…

حسین عصاران:
بله! زندگی نسلی از هنرمندان با محوریت اسفندیار منفردزاده که چگونه با تلاش و کوشش پیگیری موانع را کنار زدند و نوگرایی کردند و…

سینا خزیمه:
که خیلی هم سینمایی روایت‌شده است…

حسین عصاران:
دقیقاً! در انتها وقتی به امروز می‌رسد، می‌­گوید: دلم با اینکه در تلفن ببینمت، نیست
 با این جمله ما را به امروز می‌آورد و بعد آرزو می‌کند که: دوباره جلوی ارکستر، دستت علامت شروع بدهد. از این زیباتر؟

مانی رضایی:
یک سوال الان به ذهنم رسید. آیا می‌توان مسعود کیمیایی را جدا از همسایگی و رفاقت، اولین آموزگار اسفندیار منفردزاده دانست؟

حسین عصاران:
به گمان من؛ بله! خود منفردزاده هم در متن کتاب گفته که «خوب دیدن» را از کیمیایی یاد گرفته است که برای پرورش ذهن یک هنرمند اصل کار است. همچنان که در جلسات نمایش فیلم «قیصر» و «گوزن‌ها» در هفته‌ی فرهنگی استراسبورگ که هردوی آن‌ها هم حضور داشتند، اسفندیار منفردزاده چند بار دیگر هم به این مسأله اشاره کرد.

سینا خزیمه:
شیوه­ و فرم فارسی‌نویسی برای خودم خیلی مهم است، کتاب تو هم فارسیِ بسیار پاکیزه‌ای دارد که می‌دانم از خودت می‌آید که کتاب‌خوانده‌ای و بعد از دوستِ ویراستارت. کار جالبی هم که کردی آن انتخاب شعرها هست در ابتدای هر فصل. می‌خواهم بدانم این انتخاب شعرها از سلیقه­‌ی شعری خودت می‌آید یا فقط می‌خواستی از اشعارِ رفقای شاعرِ منفردزاده، اشعاری را هم­آهنگ با جهانش انتخاب کنی؟

 حسین عصاران:
من به پیروی از آموزگارانم در انتخاب واژه‌ها وسواس دارم. دقت در این کار را هم وظیفه‌ی هر نویسنده‌ای می‌دانم. به‌ویژه آن نویسنده‌ای که در یک زمینه‌ی تخصصی کار می‌کند. او باید در نوسازی و پالایش مداوم زبان و ترکیب‌ها و اصطلاحات آن زمینه‌ی تخصصی مشارکت داشته باشد. همانند کوشش ارزشمندی که برخی از منتقدین سینمایی پی گیر آن بوده‌اند. متأسفانه به خاطر کم‌توجهی تاریخی به ارزش‌های هنری ترانه و همچنین دشواری نقدنویسی بر موسیقی و ترانه،  این عرصه‌ از دیدگاه انتقادی بسیار کم‌بهره بوده است. در نتیجه تمرینی هم برای یافت زبان انتقادی برای آن نداشته‌ایم و در همان گام نخست، یعنی تفاهم سر کلیدواژه‌ها و اصطلاحاتِ مبنایی باقی‌مانده‌ایم.
مجموعه‌ای از واژه‌ها و ترکیبات گنگ و غلط که از فرط تکرار، به بدیهیاتی بدل شده‌اند که در ذهن بسیارانی اصلاح و پیرایش آن‌ها موضوعیت ندارد و بنا نیست کسی هم به آن‌ها انتقاد داشته باشد. به گمان من همین مسأله هم مانع اولیه برای رسیدن به معیارها و سنجه‌های پشتوانه‌دار و سامان‌دهی به یک نظام ارزیابی و انتقادی در زمینه‌ی «ترانه» شده است. من هم چون بسیارانی باور دارم که نتیجه‌ی بیرونی انسجام یک تفکر یا ایده‌ی ذهنی، استفاده از واژه و ترکیب‌های مناسب برای آن است. به‌ بیان ‌دیگر اگر ترکیب و عبارتی را برای بیان یک امر ذهنی نداریم یا آن را درست انتخاب نمی‌کنیم، یعنی اینکه تفکر انتقادی هم نسبت به آن امر نداریم. پس تا مادامی‌که تفاهمی سر ترکیب‌ها و واژه‌ها شکل نگیرد، زبان گفت‌وگو و انتقاد هم موضوعیتی نخواهد داشت.
متأسفانه از این پیش‌نیاز مهم در عرصه‌ی ترانه و موسیقی بسیار غفلت شده است. حال تجربه‌ی مناسب پیشینیانِ اندیشمند ما ثابت کرده، در صورت درک درست، قالب ترکیبی زبان فارسی امکانات لازم را برای ساخت ترکیب‌های مناسب و متناسب با یک امر ذهنی یا بیرونی، پیش رو می‌گذارد. تنها برحسب وظیفه‌ای که انجام آن را واجب می‌دانم، من هم تلاش می‌کنم تا برای بیان نظریاتم اصطلاحات مناسب و متناسبی را انتخاب کنم. همچنان که لازم می‌دانم تمام غلط‌های مصطلح شده را نقد کنم و در صورت توانایی و امکان، جایگزینی هم برای آن‌ها پیدا کنم. دراین‌باره نوشته‌ی انتقادی اسفندیار منفردزاده که در مقدمه‌ی کتاب باران عشق جا گرفت، تجربه‌ی خوش‌آیندی بود. این رویکرد را در کتاب واروژان و همچنین دیگر نوشته‌هایم هم پیگیری کرده‌ام. در این راه با مشورت آموزگاران و دوستان، مرتکب ساخت چند ترکیب هم شده‌ام که با وجود دایره‌ی تنگ بازخوردها گمان می‌کنم رفته‌رفته تفاهمی سر آن‌ها در حال شکل‌گیری ست.
 در مورد آن چیزی هم که شما از آن به عنوان فارسی تمیز یاد کردید، باید عرض کنم، اگر به آن رسیده باشیم، من و دوست ویراستارم، سامان آزادی فقط می‌توانیم بابت انجام وظیفه‌مان خوشحال باشیم. این نه تنها از آن دست مسائلی نیست که به خاطر آن ‌کسی بر کسی منتی داشته باشد، بلکه برخوردار نشدن از آن است که باید باعث شرمندگی شود. هر چند که این روزها، نابلدی زبان مادری، مایه تفاخر و در مقابل، توجه به آن هم نوعی افاده محسوب می‌شود. در راه انجام ‌وظیفه برای هر چه درست‌تر نوشتنِ زبان مادری‌مان، من این شانس را دارم که از مهارت و تخصص دوست نویسنده‌ام، سامان آزادی که با وسواس، نوشته‌های من را در دو کتاب منفردزاده و واروژان ویراستاری کرده، بهره‌مند باشم.

سینا خزیمه:
و در مورد شعرهایی که برای ابتدای هر فصل انتخاب کرده‌ای هم بگو.

حسین عصاران:
این ایده­ از خودِ من بود. در واقع گسترش‌یافته‌ی همان کاری است که برای عنوان فصل‌های باران عشق و «واروان» آغاز کرده بودم. آنجا هم عنوان فصل‌ها به نحوی انتخاب‌شده که هم ارتباطی با کارنامه‌ی هنری آن‌ها داشته باشد و هم روح و جان‌مایه‌ی آن فصل را در برگرفته باشد. ایده‌ام این بود که جدا از ارضای سلیقه‌ی شخصی، در انتخاب مناسب عناوین، نشانه‌هایی را هم به مخاطب به نسبت آگاه‌تر کتاب رد کرده باشم تا او هم با کشف پیوند میان این انتخاب‌ها و فحوای فصل‌های متناظر با آن، رهیافت عمیق‌تری به مطالب داشته باشد. در کتاب باران عشق تا حدی این ایده پیش رفت و در کتاب واروژان با عناوین انتخابی از کلام ترانه‌های کارنامه‌ی خود او اجرای بهتری گرفت.
در کتاب «شناسنامه‌ی منفردزاده»  از تجربه‌های قبلی گذشتم. جدا از انتخاب عنوان فصل‌ها، خواستم که با انتخاب یک شعر در ابتدای هر فصل، دیدگاه خودم را هم در مورد جان‌مایه آن فصل بیان کرده باشم. دیدگاهی که به ضرورت دوری از قضاوت شخصی و پایبندی به زبان پژوهش در تمام متن کتاب، فرصت و امکان بروز پیدا نکرده است.
سعی هم بر این بود که انتخاب‌ها در گستره‌ی جهان خود منفردزاده باشد. او سلیقه­‌ی شعری ارزشمند و درک بالایی از ادبیات دارد که کیفیت آن در نوشته‌ها، یا انتخاب اشعاری که برای ترانه انجام داده و همچنین تلفیق آهنگ با کلام بروز پیدا کرده است. جدا از این رفقای شاعری هم دارد که با آن‌ها زندگی نزدیکی داشته است. فکرم این شد که با انتخاب اشعاری از شعرای موردعلاقه‌ی منفردزاده؛ مولانا، احمد شاملو و سهراب سپهری و همچنین رفقای شاعرش؛ احمدرضا احمدی، مسعود کیمیایی و شهیار قنبری، تجربه‌ی زیسته‌ی منفردزاده را به جهان شعری ایشان پیوند بزنم. در واقع شواهدی برای آن علاقه و این رفاقت‌ها پیدا کنم. به عنوان نمونه به گمان خودم روایت منفردزاده از محدودیت‌ها و کوشش‌هایش برای یادگیری موسیقی، در این شعر احمدرضا احمدی فشرده شده است: «من تمام پله‌ها را که به عمق گندم می­رفت/ گرسنه رفتم
اما در عمق همه‌ی این انتخاب شعرها، همچنان یک بازی کلامی و کدگذاری میان من و مخاطب جریان دارد تا وقتی او آن‌ها را کشف می‌کند، شبیه دو غریبه‌ای شویم که با یک لبخند از کنار هم می‌گذریم و به اشاره به هم می‌فهمانیم که هم را فهمیده‌ایم.

مانی رضایی:
شاهد کنجکاوی‌های تو درباره‌ی طراحی جلد روی نوار کاست‌ها یا صفحه گرام‌ها بوده‌ام.این بار هم مثل کتاب «واروژان» به سراغ فرشید مثقالی رفته‌ای.

حسین عصاران:
این را از شانس رفاقت با دوست خوش‌سلیقه‌ام، علی بختیاری دارم. او بود که درخواست مرا برای کتاب واروژان خدمت فرشید مثقالی رساند و پیگیر انجام آن شد. نتیجه آن چه از نظر فرمی که به کتاب داد، چه آن معنایی که از آن زایید شد، درخشان بود. اینکه همچون خود کتاب واروژان که از کنار هم چیدن بریده‌هایی از زندگی‌اش، به شناخت نامه‌ای از او رسیده ، در طراحی فرشید مثقالی هم، از کنار هم قرار گرفتن خطوطی با اندازه و قطرهای متفاوت، چهره‌ی واروژان احیا شده است.
در مورد جلد کتاب «شناسنامه‌ی منفردزاده» هم باز از علی بختیاری درخواست کردم تا خواهش مرا به آقای مثقالی برساند. نکته­‌ی قابل‌توجه این است که ایشان در طراحی چهره‌ی منفردزاده از رنگ‌های مختلف استفاده کرده که چرایی آن برای خودم هم جالب است. پیگیر پاسخ آن هم نیستم، ذهن هنرمند را بهتر است از دور ببینیم و لذت ببریم. فقط می‌دانم که فرشید مثقالی و منفردزاده از زمان همکاری در کانون رفاقتی داشته‌اند و چه بسا این شناخت پیشینه‌دار، مبنای این طراحی رنگ در رنگ بوده باشد. برای دفترهای بعدی هم ایده‌های دیگری داریم که امیدوارم آن‌ها هم چون این‌یکی نتیجه‌ی خوش‌آیندی داشته باشد.

مانی رضایی:
چه عالی! ما هم منتظر انتشار دفترهای بعدی این کتاب هستیم. ممنون از تو بابت این گفت‌وگو!