تو آهویی مکن، جانا گُرازی…
۱۳۰۰: جدال شاعر و ترانهسُرا
هنگامیکه عارف قزوینی در دوران اقامتش در مشهد به دعوتهای ایرج میرزا برای میزبانیاش بیتوجهی کرد، ایرج میرزا این تکدر خاطرش را دستمایهی سرودن عارفنامه کرد و دلخوریاش را به طوماری از ناسزا و ناروا نسبت به عارف بدل کرد. اما میانهی این دشنامنامه، او همتراز با تمام نارواها و ناسزاهای آزاردهندهی اخلاقی و عرفیاش، خطاب به عارف چنین گفت: «تو آهویی مکن، جانا گرازی / تو شاعر نیستی، تصنیفسازی».
این زشتگویی به ظاهر ساده، اما در باطن پرمعنا و موجز، در ابتدای قرن پشت سر را میتوان نمایهای پرمعنا از نگاه پرتبختر و بیمایهانگارانهیِ اندیشورزان جامعهیِ رو به پوستاندازی آن دوران، نسبت به مقولهی ترانهسازی و ترانهسُرایی دانست. عرصهای که به نسبتِ آوردههای فرهنگی و سلیقهسازیهای هنری، کمترین توجه و قدری ندیده و در بیشینهی خوشاقبالی، هنرورزیِ کارورزانش در حد تعارفاتی چون خوشذوقی و قریحهمندی باقی مانده است.
پیشنهاد کتاب: «چرخ بیآیین» (دربارهی ابوالقاسم عارف قزوینی)
نویسنده: فرهود صفرزاده- نشر «فنجان» – ۱۳۹۴