سیاسفیدای مرورِ تو و من
خیلی گذرا و در ستایش آلبوم «ایزوله»
در این یکسالی که از انتشار آلبوم زیبا، درست، نو و کمتای ایزوله میگذرد، دهها بار انفجار زیبایی آن را در روح و جانم مرور کردهام.
به گمان من این اتفاقِ نو، از سطح مواردی چون صدای تازهی خواننده، اجرا و اراکستراسیون و این قبیل جزییات میگذرد و به اتفاقی در عرصهی زبان ترانه بدل میشود.
توضیح اینکه زمانی در یک گفتگو با بهرام بیضایی ایشان نکتهی مهمی به من گفتند که عمق و پهنهی آن را در گذر زمان بیش از پیش درک میکنم . اینکه: زبان یک اثر، همه ی اثر است.
ایزوله قبل از هر مسالهای نعمت بزرگی است برای رد توهمات کودکانه و مبتذلانهیِ قشر فولآلبومباز که در نادانستگی تصاعدیشان، تازگی و نوبودن را از یکسو با بلندی صدای گیتار و بیس و درام و از سوی دیگر با نام خیابانها و دراگها و این قبیل سطحیاتِِ آمده در کلام ترانههایشان میسنجند. برای این ذهنیت رذل، سن خالقِ اثر، سنجهی نوشدگی و یا کهنهماندگی اثر است.
این کوتاهیِ ماست که گوشهایمان را آزردهی بدسلیقگیهای معاصر کردهایم. این اشتباه ماست که کار زشت را با صدای بلند نقد و رد نمیکنیم.
در تمام این سالها هر آنچه بوده، کلامپردازان تولید داخل مدام دور خود، از خود تعریف کردهاند و با هم عکس یادگاری گرفتهاند.
طبیعیست که در این سطح از دانایی و درک و سلیقه، مدام در لاک غمنالههای دبیرستانیِ چرا رفتی؟، از وقتی که رفتی، پس کی بر میگردی؟ سر فرو کرده و ابتذال را به کف برهوت ذهنشان بپاشند.
حال آنکه در کلاس درس آلبوم ایزوله، ایرج جنتی عطایی استادانه، خلاقیت را معنا کرده است. هر توضیحی از این مساله، متن حساب شده و منسجمی را میطلبد که حتما روزی برای این آلبوم این کار را خواهم کرد.
اما صرفاً به عنوان یک نمونه در ترانهی فرودگاه، مایهی اصلی، در نگاه اول مشخصا یادآور همان تم رفتن و مرور لحظه جدایی است که صدها بار توسط کلامپردازان خانگی، دستمالی شده و هر یک به طرزی سلیقه را اعدام کردهاند.
اما در نگاهی درست، ارزش کلام شاعرانهی جنتی عطایی، جدا از امتیازِ سرشار بودن از مولفههای شاعرانهی فضاساز و تصویرساز – که گاه از انباشت آن همه جزییات عادی و مرسوم در لحظات خداحافظی در فرودگاه مسحور می شوم- در قالب کلی این آلبوم، مفهوم تازه ای هم پیدا میکند. چه آنکه آلبوم ایزوله در نگاه درشتتر، اثری یکه و بیتا در توضیح مفهوم تبعید است و از این منظر، این ترانه، اپیزودی از آن کل میشود که در قالب یک روایت ذهنی از لحظهی آغاز جدایی، جایی از گرههای ذهنیِ یک زخمخورده از تبعید را روایت میکند.
چنانکه در انتهای ترانه میگوید:
«تو رو به سرزمینِ ِ بیمن رفتیُ و پرواز تو
منُ به یه آیندهی عجول و بیگذشته داد
امروز از اون سیاسفیدای مرورِ تو و من
بهجز همین یه عکس رنگی، چیزی یادم نمیاد:
تنپوش لاجوردی و شالگردن زمردی
همه نگاهم به تو بود، تا تو جماعت گم شدی…»
در گذر از اتفاقِ هنرمندانهی رخ داده در کلام ایرج جنتی عطایی، باید ارزش کار مجید کاظمی را نیز چه از منظر ملودیسازی و چه اجرا مرور کرد که بماند برای فرصت بعدی.
فرصت بعدی که از فرط ارزش کار ایشان، باید همین نزدیکیها باشد.