دربارهی محسن نامجو
خیلی خلاصه و سردستی و رفعتکلیفی
پیش از این بارها کارِ گفتهها و نظرات من دربارهی محسن نامجو به خرسندی بعضی دوستان و ناخرسندی گروهی دیگر کشیده است. عدهای طبق معمول با فضای کلی نظرم با جملاتی چون ساقی خوب! و رد داده بدجور همراه شدهاند و در مقابل کسانی هم گفتهاند: چرا شما فکر میکنی فقط داریوش خوبه؟
اما بیشینهی این دسته از نظردهیهای من، واکنشی به ادعاهایی در زمینهی نوآور بودن محسن نامجو بوده که با زبان و لحن انتخابیام برای ابراز نظر به چنان نظردهیهایی رسیده است.
از این روی در ذهن من نامجو به هیچ عنوان نه تنها هنرمند نوآور نیست که هنرمند هم نیست. چرا که چهارچوب شکنی و گذر از چهارچوب با لگد زدن به آن چهارچوب فرق دارد.
نامجو برای من قابل پیشبینی بوده و است. دست سلیقهی مرا نگرفته و حتی یک پله بالاتر نبرده است. و در مقابل بیشک برای کسانی هم زیبایی ساخته و از این منظر حق دارد که در ذهن آنها به عنوان هنرمند ادامهی حیات بدهد.
اما در نقطهی مقابل در گمان من نامجو مصداق درست یک پدیده در بازهی زمانی مشخصی از حیات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ما و نتیجه، شاخص، مظهر و نشانهی آن دوران است.
سالهای ابتدایی دههی هشتاد زمزمهی این کارای نامجو رُ شنیدی؟، خیلی باحال میخونه …چِتِ چته!، دیدمش … خیلی باحاله، عین فلانیه … چِتباز… خلبازی داره به تفسیر و تفصیل بین رفقای ما میگشت.
آن سالها و از پیِ فروکش کردن سریع و شدید تب آرمانخواهی، که نه، بلکه آرزوپروریِ دوم خردادی، جامعهی دور و بَر با انتخابات سال هشتاد بار دیگر به اصطلاح پایکار آمد؛ اما خیلی زود و بعد نشدنِ آنچه که وعده گرفته و آرزو کرده بود، بغض کرد و گوشهای نشست و در خودش رفت و ناامید شد.
من فضای یاسآمیز آن سالها را فراموش نمیکنم. فیلم نفس عمیق پرویز شهبازی از این منظر به ما چسبید که حرف و فرم و شکل و فضای جامعه را داشت. بعد از سال اول آن انتخابات، جامعه و من، دیگر صبر نکردیم و منتظر سه سال بعد شدیم که این دوره را تمام کند. همهی دستها رو شده و بازی، روباز شده بود. چنان که یادم مانده تک مضراب آن دورهی سه ساله شوی افتتاح ناموفق فرودگاه امام و پرواز هواپیمای جنگی بر فراز ان بود. نتیجهی انتخابات شورای شهر دوم و مجلس هفتم نمود عینی آن بود.
اول دههی هشتاد سال آخر دانشگاه من بود. از امید دوم خرداد دانشگاه را شروع کردیم و با زمستان اصلاحات تمام کردیم. پُرانرژیها و جوگیرها و فهمیدهها و همه آنها که در هم شده بودند، از کف خیابان و گردهمآیی و شورای صنفی و کانون فیلم جمع شده بودند و حالا در خونههای مجردی جمع شده بودند. دورهی خونه مجردی بود. مخدرهای تازه و به روز و چند روز در خانه ماندن و فیلم زیرنویسدار و سیگار و غذای حاضری و ته سیگار در قوطی کنسرو ماهی!
و این فضا جان میداد برای ادعای سرخوردگی و تکثیر و تجمیع و تشدید بُردارهای ناامیدی؛ اعتراض در قالب دو روز ساکت ماندن و به دیوار نگاه کردن. اصلاً خودِ خودِ فیلم نفس عمیق؛
آنارشیسم ظاهری بیداد میکرد. دختر و پسر هم نداشت. و چه علاقهای به نزدیک شدن جنسیتها که مُد شده بود. عدهای از آن جمع حالا تازه مطالعه را شروع کردند. کانت و نیچه در میان آتش سیگار و تار و سهتار و کوکوی دو شب مانده و تکمضرابهای مثلاً طنازانه در حد
دولت شرمنده از آن ما
کلفتی پرونده از آن ما
ملیپوش بازنده از آن ما
دولت شرمنده از آن ما
نامجو پدیدهی این دوران بود. این خلاصه و تیتر نظرگاه من نسبت به نامجو ست که بیشک برای جدی شدن این نوشته و تایید آن باید سراغ کار پژوهش و تحلیل و آمار و روزنامه و … آن روزها رفت.
با این زمینه شاید بشود که روی دلایل رویکرد نامجو در ساز دست گرفتن و کلام را اهنگین کردن متمرکز شد و چه بسا آن را بازگشت ناخودآگاه به دوران ترانهسُرایی عارف و شیدا در عصر استبداد دانست.
از زاویهای دیگر میتوان پوستاندازی جامعه در چند سال بعد و هفتخط شدن همگانی و مهاجرت و کَنده شدن نامجو را از جامعهی مرجع که اتفاقات و فضای آن آبشخور اصلی تولیداتش بود به پاره شدن نخ بادکنکی شبیه دانست که در آن سالها خوب باد شده بود و حالا اینطوری بیش از پیش همراه باد شد و با آن اینطرف و طرف میرفت.