کاندیدای منچوری*
اعتراضی به «صدای اعتراض»
…درباران و به شب
به زیر دو گوش ما
به اعلام حضور خویش
آهنگهای قدیمی را
با سوت
میزنند.
(در برابر کدامین حادثه
آیا
انسان را
دیدهای
با عرق شرم
بر جبینش؟)
برگرفته از شعر چلچلی سرودهی احمد شاملو
خبر کوتاه بود: اجرای موسیقی فیلمهای مسعود کیمیایی با اجرای ارکستر سمفونیک تهران و به رهبری بهزاد عبدی…
تا اینجا، خبر یک دنیا خاطره و زیبایی و زندگی، بهرسم پردهی سینما را نوید میداد. این سینما و این نام، چنان دستِ پُری از تصویر و موسیقی و عکس و نما و نور دارد که خود ِ خبر، یک اجرا از گذر خاطرات در ذهن حساب شود.
خبر اما ادامهای هم داشت: …و با خوانندگی رضا یزدانی
رضا یزدانی را با ترانههای هیس و شمال و حکم و لالهزار به یاد میآورم و اوج ِ محاکمه در خیابان که ترانهی دوران بود. رضا یزدانی از این ترانهها گذشت و در این گذارِ کشدار، امر بر او مشتبه شد که خوانندهی معترض و صدای اعتراض یعنی آن چیزی که خودش، خودش را معترض بداند. حلوا ست و حس شیرینی کامی!
و ما هر چه شنیدیم بیشتر نالههای عاشقانه و کلمات پرطمطراقِ برداشته شده از مقالات کافه نشینی و نئشگی بعد از التماس و عطرِ مانده روی میز و عشقِ رفته و برنگشته و چقدر حال و روزم باهاش خوش بود و نه بحث و نه دعوا، فقط رفت و من عاشق رفتارهای تو این ترس بی اندازه شیرینم و …!
صدا هم پر بود از غیظ در ادای واژههای بیتقصیرِ آویزان به دارِ اعتراض و ضجهی گیتار و تندخوانی! در این گوش سپردنها به صدای معترض روز هیچ معلوم نشد که این چه اعتراضیست که از خلیجفارس و رفت که رفت و سیگار پشت سیگار و تهران را با یک لحن میخواند!
وقتی واژهها از معنای خود خالی شوند و همه چیز به اجرای دوم که همان اجرای کمیکِ بعد از تراژدی باشد، برسد،
عشق و هجران میشود:
چقدر خوب بود، با همه فرق داشت،
اعتراض میشود:
کف افکارمو موکت کردم واسه نشتی زهر اشعارم/ بوی چسب موکت خفم کرده ادکلن میزنم به افکارم،
ترانهی میهنی میشود:
یکی فکر کرده که دست بردن تو این تاریخ آسونه و وطن یعنی خیالت راحت باشه!
در چنین دورانی، «ترانه» میشود نالههای فیسبوکی و اعتراض میشود نور قرمز و موی افشان و چکمه و چشم ِبسته و صدای گیتار که در میکس صدا، به انتهای ممکن بچسبد.
در این میان مظلوم، واژهی اعتراض که به ما نفهماند دعوا سر ِ چیست! عشقِ رفته؟ بویِ عطر مانده؟ وطن؟ رفتن؟ نیامدن؟ اما امرِمعلوم اینکه وقتی یکچیز بنا باشد همهچیز را دربگیرد، حتماً کمعمق خواهد ماند. این قاعده اما، اعتراض بردار نیست!
همه شنیدهایم داستان روزگاری را که مسعود کیمیایی قصد کرد از اعتبار نام، چیزی را خرج خوانندهی فیلم حکم کند. گویا آن روز با او شرط کرد که مبادا روزی شش و هشت بخوانی و ما را شرمنده کنی! و بیچاره شش و هشت! وقتی واژهها از معنا خالی شوند، حتماً این توهّم هم برای خواننده میآید که شش و هشت فقط یعنی هم نامهربونه/ هم آفت جونه / هم با دیگرونه / هم قدرم ندونه / ندونه / ندونه.
نهیب آقای کیمیایی احتمالاً رو به سوی آن تفکر سادهانگارانهای داشت که میتواند به از بس خیالم راحته/ از همهچیز ناراحتم و نمیدونم قرارمون چی بود / من از وقتی تو رفتی میترسم و نمای دوریت میشه عادتم ختم شود! ختم شود و حتماً تمام شود!
اگر ترانهی امروز به چنین مفاهیمِ در حد مقطع سنی دبیرستان، اعتراض دارد که خوشا حرکت در مدار بتراش! ای سنگتراش! و خوش به حالت تکه سنگ / که نداری دلتنگ و ساقی امشب می بده پیمونه پیمونه که هر چه باشد، صحبت با سنگ و ساقی معترضانهتر است تا صحبت با عشقِ همیشه رفته! این قاعده هم اعتراض بردار نیست!
فرض که اعتراض در غیظ و عصبیت در اجرا و ضجهی گیتار و طرح جلد با چشمِ بسته و نور قرمز و چکمه باشد. حال داستان انطباق رسومات ارکستر سمفونیک و این مشخصات و ترانهی مرد تنها را چه کنیم؟ ارکستری که بناست سازهای سمفونیک، از زهیها و بادیها و کوبهایها را در انتهای صحنه بنشاند! از آقای بهزاد عبدی انتظار نمیرود که ناگهان گیتار و بیس را اذن ورود دهند و نور قرمز را اشارت دهند که بتاب!
تا احتمالاً با صدای غیظدار و به توهم اعتراض خوانده شود: گنجیشگک اشیمشی/ لب بوم ما مشین. تا آنجا که دانستهایم ارکستر سمفونیک یعنی هر چیزی سر جای خود یعنی اینکه فالشی نداشته باشه۲!
اعتراض احتمالاً از جایی نزدیکِ به تفکر میآید. از مطالعه و دانستهها و تحلیل! اعتراض در شیوهی خواندن نیست. خواندن ترانههایی که فرهاد آنها را خواند، برای هیچ خوانندهای اعتبار نمیآورد. چه آنکه اگر چنین بود، خوانندهی آره! آره! اوه اوه! اوه اوه! و بلا ای/ بلا ای / بلا دل نگرونم سالها پیش و از پی بازخوانی ِ مرد تنها لقب خوانندهی معترض را ربوده بود و دیگران همچون معاون آن کلانتر کارتونی دنبال او میدویدند که در آن صورت، ما تماشاگران این بازارِ اعتراض، همه باهم میخواندیم: دنیای کارتونا قشنگ / دنیای ما سیاهُ زشت /کاش که کسی زندهگیمونُ /شبیهِ کارتون مینوشت!۳
6- کبک بودیم، کلاغ شدیم! بره بودیم، کباب شدیم!۴
پانویس ها:
۱- عنوان فیلمی به کارگردانی جان فرایکن هایمر
۲- از دیالوگ های فیلم اعتراض ساختهی مسعودکیمیایی
۳- بندی از شعر ترانهی کارتون: کلامپرداز: یغماگلرویی- آهنگساز و خواننده: رضا یزدانی
۴- بندی از شعر ترانهی مش رمضون: کلامپرداز: یغماگلرویی- آهنگساز و خواننده: رضا یزدانی