«همیشه قصهی صدا تمومه با حرف سکوت»
۱۳۹۹-۱۳۹۵: چشمانداز غبارآلود موسیقی
وضعیت موسیقی نیمهی دوم دههی آخر قرن را میتوان در خطای همایون شجریان، مهیار علیزاده و علیرضا قربانی در انتساب شعر ترانهی افسوس به هوشنگ ابتهاج خلاصه کرد. آنجا که بر مبنای پانویس یک شعر سرگردان در اینترنت آن را سرودهی ابتهاج دانستند و بدون آگاهی شاعر انتسابیشان، آن را دستمایهی ساخت ترانهای قرار دادند و آن را اجرا کردند و خواندند و ناشرشان هم از دفتر موسیقی و شوراهای ممیزی آنجا برایش به اسم هوشنگ ابتهاج مجوز گرفت و آن را در آلبوم افسانه چشمهایت منتشر کرد؛
و چه نشانههایی از تخریب و اضمحلال که از تو در تویی این خطاکاری سر برمیآورد؛ از کمدانی خرقهگرفتگان هنرِ آواز ایرانی تا بیدانشی و قانونگریزی متولیان دولتیِ مسئول شده برای شعر و موسیقی و از همه مهمتر اصالتیابی جهان مجازی!
ناگهان لبخوانیِ حمید هیراد هم با حنجره مجازیاش همراهی نکرد و رسوایی به بار آورد و منوچهر صهبایی هم در میان اجرای ارکستر سمفونیک رو به تماشاگران، رهبر پیشین را مطرب نامید تا نوازندگان ارکستر، نیمهی دوم برنامه را در غیاب او و با رهبری مجازی به انتها برسانند؛ و صد افسوس که در آخرین روزهای این قرن، خوانندهای در میان جهان مجازی ایستاد و رو به طرفداران مجازیاش، رفع حاجت کرد و همزمان ترانه خاطرهانگیزش را خواند؛ و در هم شدن این دو صدا همان لحظهی انتهایی سفرِ سقوط بود!
اما آنچه حقیقت خود را حفظ کرده، مرگ هنرمندان است که چون برگ پاییز میریزند. پاییز زیباست، چرا که بهار را نوید میدهد! اما چه تلخ که چشماندازی از تولد دوباره و زایش، پیش چشمِ اشکبار تشیعکنندگان نیست.
همچنان که مرگ محمدرضا شجریان در آخرین روزهای آخرین سال قرن، معنایی فراتر از مرگ داشت؛ گفته بودند میراث موسیقی کلاسیک ایرانی در حنجره او نشسته و با آوازخوانی او صدای پیشینیانش هم شنیده میشود. اگر چنین است خاموشی این حنجره همان نقطهی پایان بر طومار موسیقی قرن خواهد بود.
ای کاش اهالی قرنِ بعدی ما را با موسیقی و ترانه این سالها ارزیابی نکنند.