تو آهویی مکن، جانا گُرازی…

۱۳۰۰: جدال شاعر و ترانه‌سُرا
«سده‌ی سنگ و الماس» (ضمیمه‌ی روزنامه‌ی «همشهری»)
۲۸ تیر ۱۳۹۹
حسین عصاران

هنگامی‌که عارف قزوینی در دوران اقامتش در مشهد به دعوت‌های ایرج میرزا برای میزبانی‌اش بی‌توجهی کرد، ایرج میرزا این تکدر خاطرش را دستمایه‌ی سرودن عارف‌نامه کرد و دلخوری‌اش را به طوماری از ناسزا و ناروا نسبت به عارف بدل کرد. اما میانه‌ی این دشنام‌نامه، او هم‌تراز با تمام نارواها و ناسزاهای آزاردهنده‌ی اخلاقی و عرفی‌اش، خطاب به عارف چنین گفت: «تو آهویی مکن، جانا گرازی / تو شاعر نیستی، تصنیف‌سازی».
این زشت‌گویی به ظاهر ساده، اما در باطن پرمعنا و موجز، در ابتدای قرن پشت سر را می‌توان نمایه‌ای پرمعنا از نگاه پرتبختر و بی‌مایه‌انگارانه‌یِ اندیش‌ورزان جامعه‌یِ رو به پوست‌اندازی آن دوران، نسبت به مقوله‌ی ترانه‌سازی و ترانه‌سُرایی دانست. عرصه‌ای که به نسبتِ آورده‌های فرهنگی و سلیقه‌سازی‌های هنری، کمترین توجه و قدری ندیده و در بیشینه‌ی خوش‌اقبالی‌، هنرورزیِ‌ کارورزانش در حد تعارفاتی چون خوش‌ذوقی و قریحه‌مندی باقی مانده است.

پیشنهاد کتاب: «چرخ بی‌آیین» (درباره‌ی ابوالقاسم عارف قزوینی)
نویسنده: فرهود صفرزاده- نشر «فنجان» – ۱۳۹۴