من به جنگ سیاهی‌ها می‌روم*

درباره‌ی حضور شهیار قنبری در برنامه‌ی «صفحه‌ی دوی آخر هفته»
کانال «ترانه‌بازی»
۲۹ آذر ۱۳۹۸
حسین عصاران

این عکس آینه‌ی کاملی از نسبت میان هنر  و  رسانه‌های ماست.
در سویی، یک برنامه‌سازِ حرّافِ بی‌سوادِ امر بر او مشتبه شده که به واسطه‌ی گسل‌خوردگی‌های جامعه، از مقام محترم خبرنگار به جایگاهی بی‌ربط نسبت به ذخیره‌ی فکری‌اش رسیده و کوتاه هم نمی‌آید.
سوی دیگر یک کارشناس‌نمای سهل‌انگار ساده‌لوحِ وب‌گرد که تجسم انسان دهاتی ست. یعنی از جهان اولیه‌اش به جایی پرتاب شده که تمرکز روی شطحیاتش و سکنات و همچنین تضاد میان آنچه که دوست دارد نشان دهد و آنچه که در اصل هست، دستمایه‌ی طنز و فکاهی‌ خواهد شد.
او معنا و کاربرد دم‌دستی‌ترین واژه‌ها و اصطلاحات زمینه‌ای که در آن کارشناس معرفی شده را هم نمی‌داند؛ موسیقی را به جای ترانه به کار می‌برد و می‌گوید:
ما بعد از انقلاب موسیقی نداریم (اگر خود او بعد از دیدن دوباره‌ی این برنامه از فرط نادانستگی و وقاحت و اعتماد به نفس بی‌راه، خاکستر به سر بپاشد، رواست!)
او نماد طیف گسترده‌‌ی وقیحانِ پررو و پرادعایِ بی‌ادبی‌ست که همه جا هستند. او تندیس تراشیده شده از سطح سواد بیشترِ هم‌وطنان ماست.

و در آن میان هنرمندی که جدی‌ست و در اولین فرصت و بی‌هیچ رواداری‌ خاصی، سطحیت حرف‌ها و دل‌خوشی‌های رسانه و جهان مجازی را به رویشان می‌آورد و بازی‌شان را به هم می‌ریزد. وارد بازی آنان نمی‌شود و میان خود و ایشان خط قرمز می‌کشد و محترمانه مشق شب را به انها یادآوری می‌کند.
و همه‌ی اینها به واسطه‌ی تعهد هنرمندانه و جدی و روشنفکرانه‌ی اوست؛
هنرمند است، چون نوگراست و تراز سلیقه‌ی ما را در طول نیم‌قرن بالا برده است.
معترضِ متعهدِ جدی است؛ چون آینه‌ای رو به جامعه‌اش است و خردورزانه آن را نقد می‌کند.
و روشنفکر است؛ چرا که از کسی اجازه نمی‌گیرد و چراغ روشن می‌کند.
در همین برنامه او باشعله‌ی آتشی که می‌افروزد روی تاریک‌خانه‌ی رسانه، نور می‌پاشد تا جهان از سهل‌انگاری و باری‌ به هر جهتی و بی‌سوادی آنها عکاسی کند.

 

*عنوان مطلب از شعر «باغ آینه» سروده‌ی احمد شاملو برگرفته شده است.