ترانههامو پس بده
دربارهی حقوق مادی و معنوی مولف (۲)
این روزها گویی بحث خالق و مجری به نقاط زیبای خود رسیده است. داستانی که تا مدتها زیر نور و صدا و صحنهگردانیِ سهگانهی کمپانی– مخاطب – خواننده باقیمانده بود و حالا با پیورزیهای مدامِ دستهای متفاوتاندیش، از سایه بیرون آمده و به سمت شکلگیری دوگانهی باورمند/ بیباور به آن حرکت کرده است.
مهم اینکه بدانیم پروندهی این بحث در دیگر زمینههای هنری از بسیاری قبلتر از این بسته شده است؛ تا جایی که نادانی و یا بیتوجهی به آن، نشانهی کمتجربگی در زندگی شهری محسوب میشود؛ اینکه باید سهم، حق و مسئولیت خالق یک اثر هنری را به هر ترتیب از معادل این عبارات برای مجریان همان اثر جدا کنیم.
حالا دهههاست که کمتر کسی ارزشها و یا بیارزشیهای یک فیلم یا نمایش را متوجه بازیگران آن مینماید. فیلمها و نمایشها به نام نویسنده و کارگردانهایشان شناخته میشوند؛ اینها هستند که از عام و خاص بابت زیبایی آن تشویق میگیرند و در مقابل پاسخگوی کیفیت نازل آنها هم میشوند.
در حالی که بازیگران را بابت کیفیت اجرای سهمشان در کلیت آن فیلم یا نمایش نقد و ارزیابی میکنند و سپس در مقیاس بزرگتر، کلیت کارنامهی هنری آنها را نیز بابت انتخابهایشان در اجرای فیلمها یا نمایشها میسنجند و به آن قدر و منزلت میدهند.
اما اینکه چرا این مباحث قدیمی شده، به تازگی در زمینهی ترانهی فارسی صدا گرفته و به گوش میرسد، از یکسو به بیقدری این عرصهی هنری، نزد عام و خاص برمیگردد (آنچنان که عموم مردم همچنان آن را مصرف میکنند و خواص و بزرگان دیگر زمینههای هنری هم توجه و حساسیتی به آن ندارند) و از سوی دیگر به نوپایی جریان عمومی شناخت و بازشناخت خالقین ترانهها.
تا چند سال پیش از این، حجم بزرگی از مخاطبین معمول ترانه، از نام و جایگاه و کارنامهی خالقین ترانهها بیخبر بودند و همه چیز را در حد نام خوانندهها و تفاوت صدا و باحالی آهنگهای این و شادی آهنگهای آن پیگیری میکردند و در این راه بر حسب سلیقه، هوادارِ صاحب یک صدا میشدند.
اما خوشبختانه به کمک همرسانیهای شبکههای اجتماعی و رویکرد سرگرمیسازی برخی رسانههای دیداری، به ویژه شبکهی من و تو (با تمام انتقاداتی که به کیفیت این رویکردشان وجود دارد) این بحث از زیرِ سطح، به رو، و از سایه به زیر نور آمد.
به گمان من افتخار این اتفاق مبارک، بیش از هر چیز و هر کس، متعلق به رویکرد مصممانه و هنرمندانهی شهیار قنبری در پیگیری و یادآوری یکنفسِ این جایگاه فراموش شده در سطحی گسترده است؛ چه از منظر پیشرویی در جمعآوری و انتشار و معرفی مجموعهی اشعارش و چه از منظر حساسیت تمامنشدنی و تلاش همیشگی و خستگیناپذیر در یادآوری و اصلاح بیدقتیهای دانسته و نادانستهی تکتک مخاطبان مجازیاش.
اما اینچنین نیست که پیش از این و یا در میان این صداگیریها، دیگر خالقان و هنرمندان ترانه در مقابل این ناهنجاری عمومی سکوت کرده باشند. اعتراضهای مداوم فرید زلاند و اسفندیار منفردزاده – هر کدام از مناظری متفاوت – نمونههایی از این دست هستند.
حالا میشود شکوائیههای اردلان سرفراز را بیش از پیش همرسانی کرد که میگوید: اگه خانم هایده روزای روشن را میخواند، در واقع آن شعر من و احساس من است که خوانده میشود. (متأسفانه اصل برنامه را در لحظهی نوشتن این متن پیدا نکردم و تغییر برخی واژهها از گفتههای اردلان سرفراز از این بابت است.)
چه بسا حالا وقت آن رسیده که به مکاشفهی جهان معنایی ترانهی مدرن، معترض، چند وجهی و سراسر تازگی ترانههامو پسبده بپردازیم و این اعتراض بلند ایرج جنتی عطایی را پیش چشم بگذاریم و از سطحیات مضحکی چون: «به نظر شما منظورش کیه؟»، خب! حق داره! گوگوش باید باایشون تماس میگرفت… یا مهشید مقصره خداییش بگذریم و به تماشای این نمایش بزرگ هنرمندانه و جوهر ناب اعتراض ایشان برسیم.
آنجایی را که خطاب به خواننده میگوید:
ترانههامُ پس بده! آیندهی راه ِ تو خوش!
من گم میشم از تو وُ این جماعت ترانهکُش
درک کنیم و خودمان را نیز طرف این اعتراض بلند ببینیم.
شعر ایرج جنتی عطایی در این ترانه، فریاد بلند یک هنرمند بر سر جامعهی هنرکُش و بیخبرش است. آن را بشنویم تا در آیندهی نزدیک دربارهی آن بیشتر با هم گفت و گو کنیم.