آواز خوانی یا شعبدهبازی؟
تاملی بر حنجره فرساییهای متداول این روزها در ترانه (به بهانهی گونهی ترانهسازیهای سهراب پورناظری و همایون شجریان)
«اين بار میخواستم شيطنت نكنم و جنون و ديوانگى را حداقل براى یکبار كنار بگذارم، خلاصه با اين نيت شروع كردم، اما باز هم سر از راههای عجيب درآوردم. اين بار هم رفيق شفيق و برادر عزیزم، مانند هميشه در اين تجربه تازه و شايد همراه با ريسك، تنهايم نگذاشت و دوشبهدوش مرا همراهى كرد…».
اینها جملاتی نوشته سهراب پورناظری ست که در صفحه شخصیاش و در پیوند با تکه ویدئویی از خواندن ِ همایون شجریان در استودیو منتشر کرده است. در این ویدیو خواننده با شدت و حدّت هر چه تمامتر و از انتهای حنجره، بیت معروف غزل رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن/ ترک من خرابِ شبگرد مبتلا کن را میخواند.
از نوشته آهنگساز چنین برمیآید که این نوع طراحی ملودی ، برای خواندن خواننده در گستره صدایی بالا را به نوعی در حیطه تعریف عبارت آوانگاردیسم دانسته که از پی آن از عناوینی چون جنون و دیوانگی برای کار خود یادکرده است؛ اما بنا به دلایلی آن چیزی که از این قطعه ویدیو از کار آهنگساز و خواننده به ذهن میرسد، بههیچعنوان مفتخر به دریافت این مدالها نمیشود.
در این سالها و در برهوت تمام و کمال ِترانهخوانی و ترانهسازی، سرابی در پیش چشم آهنگسازان و خوانندگان رخنمون شده که از پی توهم آن، ایشان سعی دارند خود با جانفرسایی بسیار به آن برسانند و در این راه از تنه زدن به یکدیگر هم ابایی ندارند تا خود قهرمان فتح این سراب شوند؛ و آن چیزی نیست جز فتح مسابقه بین خوانندگان و آهنگسازانشان در راه به اصطلاح بالا خواندن و حنجره فرسایی!
در فضای بی معیار موسیقی و ترانه امروز و از پی ِحذف تفکرِ هنرمندانهای که خود، معیارهای انتخاب را قوام بخشد و سلیقه عمومی را بالا بکشد، اینک در بین خوانندگان و آهنگسازانِ به اصطلاح شناخته و محبوب شده، جدالی بر سر به رخ کشیدن توان حنجره و قدرت صدا در گرفته که متأسفانه از آن با عبارتی چون تکنیک، پختگی صدا و این قبیل القاب، آدرس اشتباهی میدهند.
بدیهی ست که در این وادی وانفسا مخاطبِ همنفس با ترانههایی پا گرفته روی سطحیترین و مبتذلترین اشعار و دمدستیترین ملودیها و اجراها، مرعوب این فضاسازی خطرناک شده و تحسین کنان، چاووشخوان این قافله رو به سراب میشود و برای بیرون نماندن از سایه اکثریت، کامنتهای زندهباد و پایندهباد صادر و احساس شعف و فرهیختگی میکند.
اما اگر این بیسلیقگیِ مخاطبان عام را بتوان تحت عنوان یلهگی فرهنگیِ و بیمعیاریِ عمومی شده، از سر گذارند و آن را نمایهای از فرهنگ مصرف کنندگی آنان در زندگی اجتماعی دانست، به همان شدت نمیتوان از بیمسئولیتی و خاموشی اهالی صاحب دغدغه، بهراحتی گذر کرد که متاسفانه و به دلایل بسیار عرصه این کار را از مفهوم نقد، وارسی، نظر دهی و تحلیل خالی کردهاند تا جایی که هر تیری را میتوان به دیواری کوباند و دور آن خط کشید و ادعای خوشدستی در تیراندازی کرد.
ترانه اگر بناست محمل کلام و یا شعری باشد، در وهله نخست وابسته به خود کلام و کیفیت آهنگین کردن آن است. ترانهها و تصنیفهای ماندگار در طول تاریخ بیش از هر چیز از نعمت این امتزاج و درهم آغوشی کلام و نوا و سپس اجرای درست آوای آن بهره گرفتهاند؛ اما در این سالهای اخیر و از پیِ حضور آهنگسازان و خوانندگان پرورشیافته در عرصه موسیقی آوازی، همان ترتیب و نوع برخورد با شعر در موسیقی آوازی به کار ترانه سازی نیز کشیده شد.
آواز ایرانی در طول تاریخ خود، اصالت و ارزشش را بیش از دیگر مولفه ها، از خوشصدایی صاحب آوای آوازها و شیوه اجرای او گرفته و به همان نسبت توجه کمتری را به شعر و کلام آواز خود داشته است. چنانچه همچنان در دیدگاه عوامانه چهچهه و لرزش صدا و تکرار و تغییر لحن روی عباراتی شبیه به جانا، حبیب، ای دوست یکی از مهمترین مؤلفههای خوش لحنی و هنرمندی خوانندهاش محسوب میشود.
در این گذار و با این تربیت موسیقیایی، خوانندگان آواز ایرانی در نگاه به دیوان اشعار کلاسیک ایرانی هم همین روند را پی گرفتند و بیتوجه به ذات و ماهیت و مفهوم شعر، نوع و شیوه آوازخوانی خود را روی این اشعار نیز پیاده کرده و به هر ترتیب کار خود را بهعنوان یک اثر اصیل هنری عرصه کردند؛ اما اگر از ارزشگذاری بر این منش هنری بگذریم و آن را یکی از مؤلفههای وجوبی آواز ایرانی بدانیم، باز هم نمیتوان از تسری این نگاه به مقوله تصنیفسازی به راحتی و سکوت گذر کرد. چرا که در این نگاه ِ متأسفانه محبوب شده در نزد عوام، در این زمینه هم حضور و استیلای مؤلفههای آواز، یعنی قدرت حنجره و سپس بی توجهی به مفهوم شعر را شاهد هستیم.
شعر انتخابشده برای ترانه، همچنان به مسلخ میرود و آهنگسازان هم در ملودیهای خود، بیتوجه به محدودههای طلایی صدای خوانندگان، بر آنند تا به اصطلاح پشت عناوینی چون پختگی و قدرت صدا، بر کار خود صحه بگذارند. از پی تداوم این نگاه و تکرار آن در آثار اخیر خوانندگانی چون همایون شجریان، سالار عقیلی، علیرضا قربانی و چند تن دیگر چنین به نظر میرسد که این آهنگسازان هستند که با سفارشگیری از خوانندگان به نحوی مأموریت یافتهاند تا حنجره خوانندهشان را بیشازپیش لرزانده و صدای او را به انتهای توانایی خود نزدیک کنند. در واقع در فراغ دغدغههای هنرمندانه، این اندیشه و تعهد است که جای خود را به این قبیل شیطنتها و تردستیها واگذار کرده است: خواندنهای عجیبوغریب، با من صنما دل دل، دل و دل دل یک دل، دله یک دله کنخواندنها و… که چیزی شبیه مسابقه سرعتِ نوازندگی گیتار در برخی سبکهای متال و یا سرعت هم زدن سفیده و زرده تخممرغ توسط اساتید آشپزی در شوهای تلویزیونی شده است. این آواز خواندنهای، بیشتر شبیه بیرون آوردن خرگوش از کلاه است. این آواز خواندن ها درست شبیه خود ترانههای امروزی ست.