شب، سکوت، سایه
ریاست «سایه» بر واحد موسیقی و ترانهی رادیو مغفول مانده است.
فرزاد نعمتی:
پس از مرگ هوشنگ ابتهاج انبوهی از نظرات متناقض درباره شعر و شخصیت و نقش ایشان در موسیقی ایرانی مطرح شد. نظر شما به عنوان پژوهشگر موسیقی ایرانی معاصر درباره این ابراز نظرهای مجازی چیست؟
حسین عصاران:
به رسم سالهای اخیر بعد از فوت ایشان هم انتظار میرفت که این دست ارزیابیهای متفاوت و گاه متناقض درباره وجوه مختلف زندگی او، چه از وجه دیدگاههای سیاسی و چگونگی همراهی یا مخالفت با نهادهای قدرت در ادوار مختلف و چه در زمینه آفرینشهای ادبی و البته مدیریتش در رادیو یا همراهی با گروه چاووش ابراز شود. خیلی دوست دارم روزی خواننده تحلیلی درباره چرایی شکلگیری این موج بلند و زودگذر که پس از مرگ یک چهره نامدار شکل میگیرد، باشم. در مورد کار مدیریت ابتهاج در رادیو هم از پیش معلوم بود که پای سخنان محمد حیدری که معتقد بود در دوران مدیریت ابتهاج کمونیستها رادیو را تصرف کرده بودند، یا سخنان فرهنگ شریف و اکبر گلپایگانی و یا تأثیر ایشان بر خطمشی چاووش به میان خواهد آمد.
اما این بار خوشبختانه پس از شکلگیری این طوفان، واکنشهایی هم در نقد این رویکرد عمومی بروز پیدا کرد. به عنوان نمونه چند کار مستدل و آماری نیز همرسانی شد که به زبان آمار و ارقام توانست نشان دهد این قبیل سخنان که ابتهاج قدیمیهای رادیو را کنار گذاشته و دوستان خود را جایگزین کرده، با واقعیت مطابقت ندارد. این همان ارزش و عمق کار پژوهشی است که با یک روش درست و کار مستدل و با پشتوانه میتواند بر فرضیههایی هم که از فرط تکرار به حکم تبدیلشدهاند، خط بطلان بکشد.
فرزاد نعمتی:
با این حساب، پس کارنامه ابتهاج را در عرصه موسیقی و ترانه چگونه باید دید؟
حسین عصاران:
صحبت درباره کیفیت حضور و تأثیر ایشان در رادیو که از دوره فترت تولیدات موسیقایی درونسازمانی رادیو و تلویزیون در اوایل دهه 50 آغاز شده و تا شهریور 1357 ادامه داشته، بحث گستردهای است که من توانایی خلاصه کردن آن را در این مجال کوتاه ندارم. فقط در یک نگاه کلی کارنامهی ابتهاج در مدیریت برنامه گلها نشان میدهد که برخلاف آن باور جاافتاده، ابتهاج ضمن ادامه همکاری با نسل پیشین رادیو، به هنرورزان نسل تازه، به ویژه آن گروه شناخته شده و آموزشدیده در مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی ایران نیز خوشآمد گفته و با همین رویکرد دوران فترت و رخوت مدیریت محمد میرنقیبی بر این برنامه را پسزده است، در این میان آنچه به نظرم کمتوجه باقیمانده، جایگاه ریاست و سرپرستی ایشان در واحد ترانه و موسیقی رادیو است. من مدتی است که در حال کنجکاوی و تحقیق در مقوله سانسور ترانه هستم و گمان میکنم این بخش هم جای کار بسیاری دارد.
فرزاد نعمتی:
به نظر شما مهمترین وجه این دوره از فعالیت ابتهاج چیست؟
حسین عصاران:
دورهی ریاست ابتهاج بر این واحد دو سال پس از آغاز مدیریت ایشان بر برنامه گلها آغاز شد؛ یعنی چند سالی پس از کاهش چشمگیر تولید ترانه در رادیو؛ یعنی اگر از اواسط دهه چهل ایده استفاده بیشتر از تولیدات بخش خصوصی، در کنار تولیدات خود رادیو شکلگرفته بود، این روند در سالهای ۴۹ و ۵۰ به اوج رسید تا جایی که از این دوره به بعد رادیو و تلویزیون، ضمن کاهش چشمگیر تولیدات درونسازمانی، خود به مصرفکنندهی تولیدات بیرون تبدیل شدند. به ویژه پس از تصویب قانون حمایت از حقوق مؤلف و مصنف و هنرمندان که چرایی و چگونگی آن بحث و فرصت گستردهای را نیاز دارد. به هر حال همکاری با بخش خصوصی برای آفرینش گران و خوانندگان ترانهها صرفه اقتصادی بیشتری داشت، ضمن اینکه در بخش خصوصی، فارغ از باید و نبایدهای شورای رادیو، سلیقههای خود را بیشتر میتوانستند پیگیری کنند.
در این دوران هنوز رادیو از تلویزیون جدا بوده، تلویزیون هم خوانندگان معدودی نظیر هوشمند عقیلی، سیمین غانم و سیما مافیها داشت که بیشتر زیر نظر مرتضی حنانه کار میکردند که شواهد چنین میرساند کارهایشان کمتر مورد استقبال قرار گرفته است. استفاده رادیو و تلویزیون از تولیدات بخش خصوصی یک بازی دو سر برد بود؛ رادیو از محصولی رایگان استفاده میکرد و بخش خصوصی هم تولید خود را قبل از انتشار در بازار و گاهی همزمان با آن، در رادیو و تلویزیون پخش میکرد و از امتیاز تبلیغاتی این رسانههای فراگیر و بیرقیب برای معرفی تولید خود استفاده میکرد.
فرزاد نعمتی:
مشکل این روند پس کجا بود؟
حسین عصاران:
مشکل بزرگ در کلیدواژه سانسور است که هر جا که بتواند مخفی میشود. در دوران کاهش تولیدات درونسازمانی و به همان نسبت، افزایش بهرهگیری از تولیدات بخش خصوصی، کارکرد اصلی شورای ترانه و موسیقی رادیو را که به محدودهی تصویب شعر و موسیقی ترانههای تولید خودش پیش از اجرا مربوط میشد، کمرنگ میشد و در عوض با اقتدار بالاتر راجع به پخش یا عدم پخش ترانههای بخش خصوصی نظر میداد؛ یعنی با اینکه این شورا در تولیدات بخش خصوصی نقشی نداشت، اما به دلیل همان حق انتخابی که برای پخش یا عدم پخش یک ترانه در رسانه عمومی داشت، حالا همه بدون هیچ باید و نباید قانونی، آفرینش گران بیرون رادیو مجبور بودند نظر آنها را هم در کار خود لحاظ کنند. درواقع اینجا از واژه استمزاج میشود استفاده کرد. شواهد زیادی وجود دارد که وقتی ناشران یا آفرینشگران ترانه از نظر مخالف شوراها مطلع میشدند، به هر ترتیب ممکن، کار را مطابق میل شورای رادیو و تلویزیون تغییر میدادند تا فرصت پخش و تبلیغ تولیدشان از این رسانه از آنها گرفته نشود.
شما نمونههای خاص مثل شبانه و به دنبال آن چشم من یا بوی خوب گندم را استثنا بدانید که از همان آغاز آفرینش گران و تهیهکننده آنها، بر امکان بزرگ پخش از رسانه دولتی چشم میپوشند و حتی در اقدامی جالب روی صفحه گرام هم پخش از رسانههای دولتی را ممنوع میکنند.
نمونهی مشخص، سانسور ترانه نماز است که به صورت مستقل در بخش خصوصی ساخته و منتشر شد، اما وقتی توسط خواننده برای پخش به رادیو و تلویزیون برده شد، شورای آنجا برای پخش شرط گذاشت که ابتدا کلمه نماز به نیاز تبدیل شود. کاری که بدون اجازه آهنگساز و شاعر انجام شد. البته این نمونهها مربوط در دوران پیش از ریاست آقای ابتهاج بر واحد ترانه و موسیقی است؛ یعنی دورانی که امکان ضبط ترانههای متفاوت از سلیقه شوراهای رادیو و تلویزیون، در بخش خصوصی وجود داشت، اما شوراهای رادیو و تلویزیون به صورت غیرمستقیم و با گروگیری پخش از رسانههای دولتی، توانسته بودند حیطه نظارت خود را بر محصولات خارج از رادیو نیز گسترش دهند.
فرزاد نعمتی:
نقش ابتهاج را در این ممیزیها چه بود؟
حسین عصاران:
همان نقشی که رئیس یک واحد در تصمیمات و اجراییات آن شورا دارد. دوران ریاست ایشان بر این واحد، کمی پیش از وارد شدن و تمرکز نهادهای امنیتی بر ترانه آغاز شد. جدا از آن باید و نباید پخش از رادیو که نمونهای از آن را ایرج جنتی عطایی درباره ممانعت آقای ابتهاج از پخش ترانه بنبست در کتاب مرا به خانهام ببر ذکر کرده، مسأله اصلی از تابستان سال ۱۳۵۳ به بعد رخ داد.
در اواسط سال 1353، پس از دستگیری داریوش و ایرج جنتیعطایی و شهیار قنبری و نظارت گسترده ساواک بر فرایند ساخت ترانه، عملاً امکان ضبط ترانههای معترض هم از بین رفت. چون با قوانینی تازه و تشکیل شورایی در وزارت فرهنگ و هنر، به موازات شوراهای رادیو مقرر شده بود تا شعر هر ترانهای قبل از ضبط از شورای فرهنگ و هنر تأییدیه بگیرد. با این تائید بود که استودیوهای خصوصی اجازه ضبط یک ترانه را پیدا میکردند. تازه بعد از ضبط ترانه، باز هم نفر ناظر وزارت فرهنگ و هنر که بیشتر این نقش بر عهدهی آقای عباس خوشدل بود، باید کار ضبط شده را میشنید و بعد اجازه بیرون بردن نوار از استودیو را صادر میکرد؛ و این یعنی اینکه از این به بعد حتی امکان ضبط ترانههای معترض و در کل هر آنچه را که صلاح نمیدانند در نطفه خفه کردند.
برای همین هم شما از اوایل ۱۳۵۳ تا شهریور ۱۳۵۷ دیگر چیزی به نام ترانه معترض را نمیبینید و نهایتاً همهچیز در سطح نمادپردازی از شب و دیوار و سفر و البته تلخی سرازیر شده در ترانهها باقی ماند؛ یعنی همان دورانی که ابتهاج هم سرپرست واحد ترانه و موسیقی رادیو است و اعضای این شوراها هم در بخش شعر کسانی چون یدالله رویایی، پژمان بختیاری، معینی کرمانشاهی، سیمین بهبهانی و … در موسیقی هم آقایان خرم و حنانه و تجویدی و مارسل استپانیانی. البته من دستکم تاکنون جایی در مطبوعات آن روزگار ندیدهام که نظر مستقیم و یا نقلقولی از آقای ابتهاج را درباره منتشر کرده باشند، اما درگیریها و گفتههای بسیاری از دیگر اعضای شوراها و یا شواهد متعددی از سانسورهای اعمالشدهی بر ترانهها در دسترس است.
مسأله مهم این است که به قول ناصر تقوایی سانسور همیشه از راه اخلاق وارد میشود. در تمام گفتههای و توجیهات، اعضای این شوراها نقش خود را مشورتی و راهنمایی اعلام کردهاند. به عنوان نمونه آقای حنانه که در مورد ترانه شهر خالی به عنوان یک ترانهی تولید بخش خصوصی اعلام کرده بودند، این ترانه فقط یکبار به احترام آقای معینی کرمانشاهی پخششده و ادامه پخش آن موکول به ضبط مجدد با صدای خواننده دیگری است، چند سال بعد وقتی مورد سؤال قرار میگیرد که این ترانههای ضعیف چیست که از رادیو و تلویزیون پخش میشود، نقش خود را مشاور شورا اعلام میکند و در مقابل، پخش ترانهها را متوجه لابی کابارهداران و تهیه کنندگان معرفی میکند. طبیعی است که باید پرسید با این شرایط چرا ایشان از این شورا که دیگر نقش راهنمایی هم ندارد استعفا ندادند. اصولاً این مسأله مهمی است که همیشه فراموش میشود. اگر کسی و یا شورایی مسئول بازبینی و صدور مجوز برای پخش یک کاری است، پس حتماً مسئولیت آن کارهای پخششده هم متوجهاش میشود؛ و تلخ اینکه معمولاً از خود هنرمندان و صاحبنامان برای حضور در این شوراهای به اصطلاح مشاورتی و در واقع نظارتی استفاده میکنند و این بزرگان هم با بیتوجهی به اصل رخداد این وظیفه را میپذیرند و خود را در برابر قضاوت تاریخ قرار میدهند. نمونه اینکه آقای ابراهیم صهبا در گفتگویی از همان روزگار میگوید: شاید اختلاف نظر هم بین اعضای شورا باشد، اما بالاخره به ضوابط رادیو آشنا هستند و ناچارند ضوابطی را که رادیو مشخص کرده، در نظر بگیرند. یعنی در صراحت کامل این نامداران و به نحوی هنرمندان در این سیستم به کارمندانِ مجری ضوابط بدل میشوند.
فرزاد نعمتی:
نمونههایی از این اعمال سلیقهی شورای های رادیو را در ترانهها به یاد دارید؟
حسین عصاران:
فقط به عنوان یک نمونه تورج فرازمند به عنوان سرپرست تولید رادیو در سال ۱۳۵۴ در گفتگویی به این نکته اشاره میکند که ما وقتی دست جوانها را باز میگذاریم کجرویها و بدسلیقگیها آغاز میشود. حالا معیار ایشان برای بدسلیقگیها چیست؟ غمی که در ترانهها است. به نظر ایشان، این غم نشانه بدبختیها است و با غم ترانههای گلها که غم مطبوع است فرق دارد. توجه کنید که ایشان از چه جایگاهی صحبت میکند؛ اما راهحل ایشان هم جالب است. میگوید برای اینکه جوانها را هدایت کنیم هفتاد موضوع را به مسابقه گذاشتهایم. چه موضوعاتی؟ ایجاد سد یا انگورچینی رضاییه و یا ایجاد راه ارتباطی بین شهر و روستا که میتواند باعث نزدیکی دل یک روستایی و شهری شود. این چه معنایی دارد جز تلاش برای دور کردن ترانه از اجتماع؟ چه معنایی جز سانسور؟ یعنی همان غم و تلخی که از فرط سانسور، جایگزین اعتراض اجتماعی شده را هم تحمل نمیکنند. البته این گفتههای من تنها اشاراتی به سطح و رویه کار است. واقعاً این عرصه محتاج یک پژوهش جدی و ارائه منضبط آنهاست که مجال این گفتوگو نیست. پژوهشی که بدون دسترسی به صورتجلسات و اسناد مصوب این شوراها، به انجام کاملی هم نمیرسد. این هم از مشکلات کار پژوهش است که حتی امکان دسترسی به مدارک مربوط به یک دوره گذشته را هم نداریم.
فرزاد نعمتی:
چه اتفاق افتاده است که ابتهاج با آن سابقه تودهای اینک در این جایگاه چنین عمل میکند؟
حسین عصاران:
این خطای تحلیلی است که بگوییم سایه تودهای بود و بعد بر اساس خاستگاه یا خوشآیندهای حزبی ایشان، این بخش از فعالیت او را تحلیل کنیم. از نظر من همهی اعضای شوراها و یا سرپرست یک واحد را باید در قامت کارمند سیستم تحلیل و ارزیابی کرد. این دیگر ابتهاج شاعر و علاقهمند به دیدگاههای چپ نیست، ابتهاج در جایگاه مدیر گلها یک مدیر هنری است که حتماً آوردههای مثبت و منفی داشته و باید با معیارهای مشخص و مربوط به همین کار هم ارزیابی شود. ابتهاج سرپرست و مدیر واحد موسیقی و ترانه را هم من ترجیح میدهم بر اساس کار کارمندی برای اجرای ضوابط مصوب نهادهای نظارتی ارزیابی میکنم.
فرزاد نعمتی:
پس استعفای شهریور 1357 چه میشود؟
حسین عصاران:
شهریور ۱۳۵۷ دیگر اوضاع فرق داشت. من جز تصویر دستنوشته انصراف از اجرای کنسرت در شوروی تا به حال چیزی جای دیگر ندیدهام. البته این ندیدن من اصلاً و ابداً به معنای رد اینکه استعفایی در کار بوده هم نیست. ضمن آنکه در آن زمان، سازمان اداری کشور در حال فروپاشی بود، خود رضا قطبی هم همان موقع استعفا داد، چه برسد به سامانههای نظارت موسیقی و ترانه رادیو؛ اما هر چه که بوده و است من فرآیند انقلابی شدنِ معترضین پیشین را درک میکنم و آن را فارغ از ارزیابی کیفی، حق ایشان میدانم، اما درباره چرایی و چگونگی انقلابی شدنِ کارمندان بلندرتبه یک سیستم، آن هم در حد رئیس یک شورای نظارتی، حق خودم میدانم که سوا لاتی را مطرح کنم.