از «باغ سنگی» تا تالار «وحدت»
دربارهی لغو چندینبارهی کنسرت عثمان خوافی در تالار «وحدت»
روزی پرویز کیمیاوی برای من تعریف کرد که زمان نمایش فیلم باغ سنگی در جشنوارهی فیلم برلین، مسئولین جشنواره او و درویشخان را با هم به برلین دعوت کرده بودند. اما او این دعوت را به درویش خان اطلاع نداده و تنها به جشنواره رفته است.
به گفتهی پرویز کیمیاوی او آن زمان با خود فکر کرده بوده اگر درویشخان به برلین بیاید و آن ساختمانها و میدانها و کاخهای زیبا را ببینید، حتماً و به یکباره تمام ذهنیتش از زیبایی باغسنگیاش فرو میپاشد و در بازگشت، دیگر حس و لطفی به باغ دستساختهاش نخواهد داشت. از این منظر کیمیاوی سفر درویشخان به برلین را نه لطف به او، که ظلمی در حقش برآورد کرده و اینچنین او را از این امکان بیخبر گذاشته است.
حال نقل کنسرتهای میراثدارانی چون عثمان خوافی است که در تورِ هنر دولتی و دلالان هنر پامیگذارند و با توهمی بزرگ وعدهی کنسرت در تالار وحدت میگیرند و بعد، از کماستقبالیِ عمومی،سرخورده و زخمخورده راهی خاستگاه اصلیشان میشوند و تلخی را به جهان پاک نوازندگیشان راه میدهند.
از آن سو هم متولیان این برنامهها این کماستقبالی را نشانهی بیفرهنگی ملت میشمارند و آدرس اشتباهی میدهند و با فرافکنی انگشت اتهام را به سمت موسیقی موردِ پسند عامه میگیرند. (آن هم صرفا به مناسبت دنبالهروی از پست اینستاگرامی کیهان کلهر، و نه دغدغهی خودشان. چه آنکه در صورت هر دغدغهای باید قبلاً خودشان بلیت این کنسرت را تهیه میکردند.)
اما غافل از اینکه کارکرد این موسیقی، هیچگاه از جنس موسیقی پاپیولارِ شهریپسند نبوده و چه بسا که بنا به مبنا و خاستگاه وجودیاش نباید هم مخاطب عام داشته باشد.
این نوازندهگان و خنیاگران، نشانهای از فرهنگ بومی گوشهای از این مملکت هستند و انتظار زیاد از این موسیقی و عرضهی همگانیاش، نه حمایت از آن است و نشانهای بر فرهنگدوستی، بلکه صرفاً ظلمی اکید به آن است؛ اتفاقی که قبل از انقلاب، با پول نفت و به اسم رمزِ اصالت موسیقی و بعد از انقلاب و سانسورِ جریان اصلی موسیقی عامپسند شهری، به اسم فرهنگ ملی دوستی رخ داده است.
پشت هر دوی این نگرشها، یک ذهنیت خوابیده است.